۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

چکه سی ام ( آشفتگی )

من ایستاده ام جهان می گریزد . تو با جهانی یا با من ؟همه خیابان ها به نگاه تو می رسند. آخرین نگاه جایی است که جهان پس از آن از هم می پاشد . جهان از هم می پاشد و من ایستاده ام . ولی ایستادنم به کاری نمی آید باورش ندارم گرچه بی باور نمی توان ایستاد. ابهامی هست در تمام شدن در ایستادن و در هم از پاشیدن . زمانی ایستادن سرراست بود. تمام شدن هم شفاف بود . اما دیگر نیست . چه بر سر جهان آمده است ؟ من چند سال در این جهان نبوده ام ؟ در پرتاب شدن دردی هست  حتی اگر بر روی نرم ترین تشک ها فرود بیایی . من بر صخره های این جهان پرتاب شدم . حتی دریا هم آرام نبود . کشتی ها غرق شده بودند . آتشی نبود که دودی داشته باشد . بطری ای نبود که بتوان پیامی را در آن انداخت . من برف ندیدم ولی لرزیدم . خورشید ندیدم ولی سوختم . کمی آفتاب کمی برف لطفا . من باید بروم کسی منتظر من است . من از جنس شما نبودم من از جنس پرتاب شدن بودم . خدا بر پرتاب شونده ها رحم کند . آمین