۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

چکه چهل و سوم ( بزرگ که شدم)

بزرگ که شدم مهندس میشم. مهندس ژنتیک بعد یه دونه از ژن این خاطره هاتو بر می دارم با دونه گندم پیوند می زنم تو همه دنیا پخش می کنم. تا گندم ها مثل خاطره هات بی نهایت رشد کنند همه جای دنیا رو پر کنند تا دیگه کسی نمیره از گرسنگی. قشنگه نه ؟ تازه یه کار دیگه هم می خوام بکنم. این بچه هایی که دیدی که هر چی بهشون می دی میگن ممنون. بعد یه لبخندی می زنند. هر چی می خوای ردشون کنی به پاهات می چسبن با یه لبخند معصومانه ای . نه من که اینجوری نیستم. یه بچه دیگه رو می گم. خب حالا گوش بده. اینا رو محکم می بوسم یه ژن ازشون بر می دارم یواشکی وقتی خوابی به تو پیوند می زنم. بله . وقتی خوابی میام می بوسمت بهت پیوند می زنم که هیچوقت نری همیشه پیشم باشی. به همین راحتی آخه من مهندسم با بوسه هم می تونم پیوند بزنم ژن ها رو. اگه بدونی چقدر زحمت کشیدم تا مهندس شدم.خیلی دود چراغ خوردم . می بینی سرفه می کنم قلبم می گیره مال دود چراغه. تو دود چراغ نخوردی، نباید بخوری اصلا. بی دود چراغ هم تن ظریفت خسته میشه زود. وقتی بزرگ شدم می تونم یه ژنی بردارم بهت پیوند بزنم که خسته نشی ولی خب اینکارو نمی کنم. آخه وقتی خسته میشی قشنگ میشی. خودت که خبر نداری. از هیچی خبر نداری. مهندس نیستی آخه. فرشته رو چه به این کارها. اینا کار مهندسه. هر فرشته ای باید یه مهندس داشته باشه که چیزهایی که نمی فهمه رو براش توضیح بده. و اونم با چشمای هاج و واج نگاه کنه و اصلا نفهمه، آخه نیاز نداره بفهمه که. بزرگ که شدم مهندس میشم ولی تو کوچولو بمون. بزرگ شدن سخته. آنقدر سخته که من وقتی داشتم بزرگ می شدم تمام تنم درد می کرد. دلت می گیره خیلی. وقتی آدم داره بزرگ میشه هی خواب می بینه که فرشته نداره که مهندس نیست که از ژن ها کاری برنمیاد. چرا اینجوری شدی خب؟ خوابه اینا همه اش خوابه اصلا واقعی نیست که . تو که بنا نیست بزرگ بشی من قراره بزرگ بشم بخند حالا. همینجوری بخند من برم بزرگ شم مهندس ژنتیک شم دنیا و فرشته ها رو نجات بدم. اگه صدای گریه اومد من نیستم ها. یه بچه دیگه است که صداش شبیه منه. اونم طفلکی داره بزرگ میشه ولی مثل من فرشته نداره. حالا بخواب یادت باشه قول دادی ها. چه فرشته حرف گوش کنی فداش :)

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

چکه چهل و دوم (حجم)

اول که شدی دوم شدن به چشمت نمی آید. عاشق که شدی احساس های دیگه به چشمت نمی آید. این حجم عشقه که مهمه نه معشوق و نه عاشق. بنابرین وقتی به یه حجم خاص از عشق رسیدی دیگه حجم کمتری راضیت نمی کنه. عاشق که شدی محکومی به دویدن به دنبال عشق. نه الزاما به دنبال معشوق بلکه به دنبال عشق. و دویدن به دنبال عشق هم بی فایده است. چون با دویدن نمی رسی . ممکنه زندگی معمولی بکنی ولی تا تنها شی دلت پر می کشه به سمت عشق. و هر چی هم توی این دل لعنتی بریزی پرش نمی کنه جز عشق. این که واژه عشق یک واژه دستمالی شده است غم انگیزه. ازونجا که عشق یه حالت عمیقا درونیه هر واژه دیگه ای هم که جاش بذاری همین بلا سرش میاد. عشق آدم ها و واژه ها رو با هم از کار میندازه و در عین حال باعث زایش کلمه ها میشه. عشق از کسی دریغ نشده و در عین حال هیچ کس به اندازه کافی ازش نداره.. اینا رو چرا میگم؟ نمی دونم