۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

چکه یازدهم ( باز هم زندگی )

رفتن رسیدن است . آن که رفت ، رسید . آن که ماند ، بدهکار خودش شد . آن که بدهکار خودش شد ،  رنج را به جان خرید . آن که رنج کشید، آبدیده شد . آنکه آبدیده شد ، خواست . آن که خواست ، رفت .
اگر بروی رنج می کشی ، اگر بمانی ، رنج می کشی . زندگی بدون رنج ، مثل خانه بدون دیوار است . آنکه از رنج گریخت ، به آن مبتلا شد ، آن که به رنج پناه برد ، در آن مسخ شد . آن که رنج را به بازی گرفت  ، رها شد .آن که از رنج گفت ، آن را نشناخت.
 زندگی ، زندگی است . رنج ، رنج است . من ، منم . اما تو که هستی ؟
تو دیگری نیستی؛ تو.من هم نیستی .او هم نیستی . از تو نمی پرسم که ای ؟ اگر بگویی ، باز هم من نمی فهمم.. حتما همان روز که چیزی در درونم شکست به من گفته ای که هستی ؛ شاید من کر بودم که نشنیدم . شاید ....
اینجا همه چیز به شاید آلوده است . تو تنها چیز بدون شاید من هستی . از بیرون که نگاه کنی ، تو هم پر از شاید می شوی . از درون من که نگاه کنی ، هیچ شایدی نداری . قطعی هستی . از بیرون که نگاه کنی،  خیالی هستی . از درون من که نگاه کنی ، واقعیت می شوی . تو کجایی ؟ بیرون منی یا درون من ؟ هر کجا هستی ، باش ، به شاید آلوده نشو. بی تو ، نه می شود رفت ، نه می شود رسید ، حتی نمی شود ماند.بی تو من ناتمامم ، با تو بی آغاز .

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

چکه دهم (بهشت و جهنم)

جهنم چیه ؟ بهشت چیه ؟ کی می دونه ؟ من نمی دونم فقط گمونم جهنم باید یه جایی باشه پر از رفتن پر از انتظار . پر از کسی که باید  اونجا باشه و نیست . پر از تو که باید کس دیگه ای باشی و نیستی.  من فکر می کنم جهنم آتیش نیست .بهشت هم حوری نیست . جهنم هر چیزیه که باید باشه و نیست و بهشت هر چیزیه که باید باشه و هست. خیلی ساده است .جهنم من با تو فرق می کنه . بهشتت هم فرق می کنه . عاشق ها بهشت و جهنمشون به هم شبیهه . اصلا عشق یعنی این .خوش به حال عشق . خوش به حال جهنمش خوش به حال بهشتش . خوش به حال عاشق و معشوقی که با هم توی جهنمن . خوش به حال عاشق و معشوقی که با هم تو بهشتن. راست می گی اصلا کی می تونه عاشق و معشوق رو ببره جهنم ؟ من که نمی برم فکر نکنم کسی هم جرات کنه ببردشون جهنم . گاهی بهشت یه آدمه. گاهی  بهشت هم غصه می خوره . من یه بهشت می شناسم که اینجوریه . گاهی اونقدر غصه می خوره  که زندگی رو برای خودش جهنم می کنه. بهشتی که من می شناسم نمی دونه که بهشته ولی واقعا بهشته. من با دیدن اون بود که فهمیدم حتی  تو بهشت هم  همه آدم ها همه چیزها رو نمی دونن .من زبون بهشت رو بلد نیستم وگرنه بهش می گفتم  بهشت جان بهشت که نباید غصه بخوره لذت ببر از این که بهشتی. بهشتی ها زبون  ما زمینی ها رو نمی فهمن . یعنی می فهمن ها بهش اعتماد ندارن البته حق هم دارن بنده خداها . 
تا حالا فکر کردید اگه یه بهشتی عاشق یه جهنمی بشه چی میشه ؟ اگه یک فرشته عاشق آدمی بشه که وسط جهنم رنج می کشه چی میشه ؟ اگه خدا  بخاطر آن فرشته ؛ گناه آدم جهنمی رو نبخشه چکار باید کرد ؟ تقصیر فرشته است که عاشق یه موجود جهنمی شده و باید به جهنم بره یا تقصیر آن آدم جهنمیه که دل یه فرشته رو برده . من اگه خدا بودم نمی دونستم باید چکار کنم . خوبه که خدا هست این جور کارها رو انجام می ده . خدا عاشق عشق های عجیبه . من ندیدم دو تا عاشق و معشوق رو که عجیب نباشن . همه شون عجیبن . عجیب بودن درد داره لذت هم داره . مثل عشق . خدا هم عجیبه هم عاشق . مثل عشق .آهای فرشته ای که عاشق یه آدم جهنمی شدی جهنم خدا ازت دلخوره .آهای فرشته ! تو  ابهت جهنم رو شکستی . جهنمی که عشق از دیوارهاش به داخل نفوذ کنه . دیر یا زود از بین میره . کسی که تو دوستش داشتی دیگه تو جهنم نیست حتی اگه وسط آتیش باشه . فرشته بمون جهنم جای فرشته ها نیست . حتی اگه خودشون بخوان . حتی اگه یه جهنمی بخواد .بهشت و جهنم تعریف دارن  گر چه ما نمی دونیم تعریف شون چیه . شاید جایی بهشته که فرشته هاش بتونن عاشق یه جهنمی بشن کسی چه می دونه . خدا بزرگه و عاشقه هر کاری ازش برمیاد. خدا نگهدار همه بهشتی ها و جهنمی ها باشه .

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

چکه نهم (یک ناله کوچک)

این سرگذشت یک ناله کوچک است که میان هزاران فریاد گم شد. ناله کوچک ما ناله مهمی بود. حاصل یک عمر اندوه یک انسان بود. ناله کوچک ما دوست داشت شنیده شود .لحنی از التماس در خود داشت . ناله کوچک ما سعی داشت تمام اندوه یک انسان را در خودش داشته باشد و به انسان های دیگر انتقال دهد. اما نتوانست چون فقط یک ناله بود و زمانه فریادها را دوست داشت نه ناله ها را. ناله کوچک ما یک لحظه از حلقوم یک انسان دردمند خارج شد مکث کوچکی در هوا کرد و بعد به پایان زندگیش رسید. چیزی بود شبیه به آه ولی کم رمق تر و این در حالی بود که در تمام عمر کوتاه ناله ما، دو فریاد در نزدیکی او در حال مبارزه بودند.ناله کوچک ما در همان لحظات اندک زندگیش نگاهی به دو فریاد در حال مبارزه کرد و شیفته قدرت و بلندی آنها شد.ناله کوچک ما در حین مبارزه دو فریاد به دنیا آمد و در حین مبارزه آنها مرد. به همین دلیل عمیقا به این باور رسید که فریادها ابدی هستند و تنها چیزی که جاودان است فریاد است.عمر کوتاه او به اندازه کافی طولانی بود که به او بفهماند همه ناله ها  می میرند اما فریادها و جنگ آنها ابدی است .  او در همان لحظات اندک زندگیش دلش خواست که بلندتر باشد دلش خواست فریاد باشد .یک فریاد ابدی . او تمام سعیش را کرد که اندازه یک فریاد بلند شود. ملتمسانه از انسانی که او را به دنیا اورده بود خواست که صدایش را بالاتر ببرد تا او هم  شنیده شود اما مگر حلقوم یک انسان دردمند ناامید چقدر توان دارد؟ ناله کوچک ما محکوم بود به ناشنیده ماندن.این سرگذشت ناله ای است که هرگز شنیده نشد.ناله ای که در عصر فریادها به دنیا آمد. یک ناله کوچک دردآلود یک ناله تنها که میان مرگ و زندگیش خیلی چیزها گفت و خیلی چیزها آموخت اما هرگز شنیده نشد. ناله کوچکی که برای خودش آرزوهای بزرگی داشت . ناله ای که دلش می خواست بیشتر زندگی کند.دلش می خواست بیشتر شنیده شود. دلش می خواست از عشق بازی او و یک گوش شنوا یک ناله دیگر متولد شود و نسل ناله های اصیل و دردناک ادامه پیدا کند او فکر می کرد که رسالت مهمی دارد. ناله کوچک ما خیلی چیزها در خودش داشت .ناله  کوچک ما در زندگی کوتاهش هیچ فرصتی برای ناله کردن نداشت . خدایش بیامرزد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

چکه هشتم ( بود و نبود )

یکی بود یکی نبود . آن که بود ، تو بودی ، آن که نبود ، من بودم  بودن و نبودن من ، مهم نبود ، مهم تو بودی ، که بودی. تو بودی و مرا در نبودنم دوست داشتی . من نبودم که تو عاشقم شدی ، تو بودی که من عاشقت شدم ، به همین دلیل است که بی دلیل عاشقت هستم . نمی دانم اول بودی یا اول عاشق بودی .نمی دانم اصلا آن موقع که تو بودی اول هم بود یا اول و دوم هم نبود.نمی دانم چرا از نبود مرا بود کردی . نمی دانم چرا از بود نبودم نمی کنی . نمی دانم چرا دوستم داری نمی دانم چرا دوستت دارم . هزار سال هم که بگذرد قصه عشق ما همان یکی بود یکی نبود است.من خواسته ای ندارم نبودنم را از من بگیر بودنت را به من بده . می خواهم اندازه تو باشم . همین اندازه که هستی همان اندازه که بودی . اینکه باشی و من احساس کنم که نیستی دیوانه ام می کند . باش ،  من به بودن بی وقفه ات نیاز دارم . بودنت خوب است  درد نبودنم را تسکین می دهد. نبودن درد دارد ،  تو نمی فهمی چون همیشه بوده ای . هیچوقت نبوده که نبوده باشی . من که نبوده ام ، می دانم نبودن چقدر درد دارد. قصه را از اول بگو.بگذار همه باشند.خیلی هم سخت نیست. : یکی بود آن یکی هم بود. به همین سادگی .