۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

چکه سی و پنجم ( آشنایی)

گفت: تا کجا ؟ گفتم : ناکجا . خندید . رفتم چون خندید . اگر نمی خندید غربیه می ماند. خندید و آشنا شد. آشنائی اتفاق بزرگی است .  خدا آشناست و آشنائی را دوست دارد. آشنای من موجود غریبی است .آشنای من روی زمین است تا با هم آسمان را مرور کنیم  .هیچ آشنائی غریبه نمی شود این را خدا قبل از آفرینش جهان گفت . وقتی نه جهانی بود و نه کلامی و نه پیامبری . خدا به پژواک صدایش گوش داد و آشنایی متولد شد.دلم می گیرد از غریبگی اسکناس ها . از غریبگی تن ها . از غریبگی نام ها . خدا آشناست ولی غریبه ها را هم دوست دارد. و من در میان این همه اسکناس و نام و تن در پی آشناییم . آی غریبه در مبند .خدا آشناتر از آنست که خدا باشد. آن که باید بشنود می شنود و آن که باید ببیند می بیند. غریبه ای در میان نیست . عشق و لبخند و بهشت طعم آشنائی می دهند.عشق آشناتر از آن است که وصف شود.

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

چکه سی و چهارم ( کائنات )

به آسمان نگاه می کنم . به گذشته ستاره ها و نه به ستاره ها. به ستاره هایی که میلیاردها سال پیش نابود شده اند ولی من اکنون می بینمشان . و دلم می گیرد که نوری ندارم . که هیچکس گذشته من را نگاه نمی کند. دلم سیاهچاله ای می خواهد برای پنهان شدن . قایم موشک زندگیم سیاهچاله کم دارد. روحم مثل یک کوتوله سفید سنگین است . هر ذره اش هزاران تن وزن دارد. جد من یک شهاب سنگ یخی بوده است می بارم و خاموش می شوم . فوران یک ذره ام . یخی که آتش می گیرد و نور می دهد . نوری که پشت سرش را روشن می کند و نه روبرویش را . پس به کاری نمی آید. اسباب تفریح آدمیان است. سرگردان است . از گشتن خسته ام .میان این همه ستاره و کهکشان و اشعه کیهانی یافتن تو معجزه ای است عظیم تر از مهبانگ . جاذبه در حضور تو جاذیه ای ندارد. درخشان ترین ستاره ها بی تو تاریکند . بیهوده در جهان های موازی پنهان می شوی پیدایت میکنم و در آغوشت می کشم آنچنان که جهان به احترام مان بایستد و دست از انبساط پایان ناپذیرش بردارد . بیهوده جهان را منبسط نکن .بیهوده ستاره ها را منفجر نکن . من به کمتر از تو راضی نمی شوم . بگذار جهان و عظمتش برای دانشمندان  باقی بماند . بگذار فاتحین کهکشان ها را فتح کنند من تو را می خواهم که نور نورهایی . بی تو من تاریکم با من باش.

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

چکه سی و سوم ( دردیست )

در من دردیست فراتر از کلمات . بی دلیل مثل اولین نگاه عاشقانه . در من دردیست به عمق فاصله دو تن ، به سهمگینی نزدیکی دو قلب .ماهی در آب زندگی می کند، پرنده در هوا، من در درد زندگی می کنم . به شهادت همه نوشدارو های عالم در من دردیست . دردمندان می دانند که کشنده ترین درد ، دردی است که نمی کشد . که گریزی از درد نیست همانطور که گریزی از عشق ، همانطور که گریزی از کلمات نیست و لعنت بر کلمات . نه دوستت دارم عشقم را گفت نه آه دردم را ، لعنت بر کلمات . نمی دانم عاشقی هستم که دوست دارم زندگی کنم یا فارغی که دوست دارد بمیرد .  نمی دانم ایستادن بیچاره ترم می کند یا رفتن .  در من دردیست . به تک تک ناله های تاریخ سوگند در من دردیست . به استخوان های خرد شده قسم در من دردیست با ولعی بی پایان برای خرد کردن  .آه . در من دردیست در من آهیست در من عشقیست . در من مرگیست .

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

چکه سی و دوم ( محکوم )

 هیچ انسانی خود را یکی از میلیاردها انسان  تصور نمی کند. جایی میان این همه بودن؛ کسی هست که نیست . قابل توضیح نیست ولی درد دارد. حتی اگر قابل توضیح هم بود،  از دردش کم نمی کرد. در این دنیا آدمی هست، که باید جایی باشد و آنجا نیست . تقصیر داشتن و نداشتن هیچ اهمیتی ندارد. انسان همیشه کمی مقصر است . از زمان سیب به بعد انسان همیشه کمی مقصر است . بیچاره انسان . بیچاره سیب . بیچاره آن کسی که تنهاست و می گرید. بیچاره تر آن که تنهاست و نمی گرید. امید را کسی تقسیم نکرد. امید را کاشتم باران نیامد . بال و پرش دادم سقوط کرد .امید را خواندم نیامد. امید را عاشق شدم لبخند محوی زد . به امید ِ امید، دست به دامن انتظار شده ام . از درد به درد، از انتظار به انتظار، از تنهایی به تنهایی،  از زندگی به مرگ .  امیدوارم و این خنده دار نیست عاقلانه هم نیست عاشقانه شاید ولی عشق متهم است . قاضی گفت : دل دزدیده ای . و  من هرچه گشتم دل خودم را هم پیدا نکردم چه برسد به دل دیگری . شاهد ؟ شاهدی نداشتم . .محکوم شدم به امید . من کیم که در مورد عدل صحبت کنم . قاضی ها را دیگران منصوب می کنند که می دانند دنیا چگونه اداره می شود . من درس قانون نخوانده ام . قانونم دلی بود که گم شده است یا دلی که دزدیده ام . آدم تنهاست. دل گم شده است . حکم دل نیست، امیدهایتان را رو نکنید