۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

چکه شصت و یکم ( بنا بود تمثیل باشد)

یه سوراخ کوچک رو در نظر بگیرید. مثلا اندازه ته سوزن. یه حجم بزرگ هم در نظر بگیرید اندازه یک دریا. خب تصور کردید؟ حالا اون دریارو به اون سوراخ کوچک مرتبط کنید و در سوراخ رو ببندید. خب انسان شما آماده است. اگه تعداد زیادی از این سوراخ ها رو در یک فضای کوچک جمع کنید بهش میگن جامعه . این سوراخ های کوچک هیچی از دریا نمی دونند. هیچی که دروغه گاهی خوابش رو می بینند. حتی گاهی سرپوش این سوراخ ها خراب میشه و یهو یه حجم آب می ریزه بیرون. بعد یه حس وحشت غریب به این سوراخ ها دست میده که ای وای این چیز غریب چی بود. خجالت می کشند از آب . میگن ببخشید که جامعه خیس شد. با نگاه های شرمگین. خواب دیدم سرپوش و سوراخ و دریام . هر سه در تضاد با هم بدون اینکه بتونم تعادلی رو بین شون برقرار کنه. دلم می خواست سرپوش رو بردارم و اب در لانه مورچگان باشم. آب در لانه جامعه ای که نیست