۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

چکه بیست و نهم ( بازی بزرگان )

آخر عشق خود عشق است، از عاشق نپرسید «آخرش که چی؟». نقطه قوت معشوق‌‌ همان معشوق بودنش است اینقدر نپرسید «این چی داره که عاشقش شدی؟». از عاشق نپرسید چیزی را که خودش هم نمی‌داند و اگر هم بداند نمی‌تواند بگوید. اگر می‌خواهید عشق را بفهمید عاشق شوید و اگر نمی‌خواهید عاشق شوید لطفا از عشق نپرسید. عاشق را از عشق‌های شکست نخورده نترسانید که عشق شکست ندارد. جدائی دارد، درد دارد، حتی خرد شدن دارد ولی شکست ندارد. عاشق را به راحتی می‌توان رسوا کرد. عاشق بی‌دفاع است. عاشق قابل پیش بینی است کافیست بدانی معشوقش کجاست و چه می‌خواهد تا جای دقیقش را بفهمی. عاشقی جنگ با تقدیر است. تلاشی است برای یکی شدن در جهانی که یکی شدن را بر نمی‌تابد. عشق نبردی است بین عاشق نحیف و جهان عظیم. عشق خرد شدن است برای بزرگ شدن. لذت بسیار دارد و درد بسیار. عشق بازی بزرگان است.

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

چکه بیست و هشتم ( رقص کنان )

رقص کنان به دوردست خواهم رفت . رقص کنان همچون یک پر . بالا خواهم رفت . به آسمان سر خواهم کشید . داغ دل خورشید را تسکین خواهم داد. صورت زرد مهتاب را خواهم بوسید. دل های شکسته را ترمیم خواهم کرد. آغوشم را برای آنان که آغوشی ندارند باز خواهم کرد. پرواز را به همه یاد خواهم داد .گوشی خواهم شد برای آنانکه ناگفته ای دارند. اشکها را پاک خواهم کرد و به هر انسانی یک لبخند هدیه خواهم داد. رقص کنان رشد خواهم کرد و رشد خواهم داد  چون من او هستم

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

چکه بیست و هفتم ( چه بسیار درد )

چه بسیار عیسی که صلیب به دوش کشیدند و مسیح نشدند. چه بسیار نوح که در طوفان غرق شدند و تخته پاره نجاتی نیافتند . چه بسیار ابراهیم که در آتش سوختند و آتش گلستان نشد . چه بسیار اسماعیل که گلویشان بریده شد و گوسفندی از آسمان فرستاده نشد. چه بسیار آدم که خلیفه خدا بودن آنها را خرد کرد و حوایی نداشتند . ایمان می آورم  به انبوه پیامبران مبعوث نشده . به آنها که زیر این بار خرد شدند و کسی صدایشان را نشنید .به آنها که دویدند و نرسیدند . به آنها که رنج کشیدند ولی تقدیس نشدند . به آنها که رنج کشیدند و به هیچ مقامی نرسیدند. ایمان می آورم به انبوه پیامبران مبعوث نشده .مذهبمان درد، عبادتمان درد، محرابمان درد ایمان مان درد .  ایمان می آورم به رنج . ما مبعوث نشدگان خدا و مبعوث شدگان درد اختلافی با هم نداریم چون  درد پیوند دهنده است گرچه از جدائی زاده می شود .ما مبعوث شدگان درد نه تنها پیروی نمی خواهیم بلکه  نفرین می کنیم کسی را که به مذهب ما ایمان بیاورد .به ایمان آورندگان مان خواهیم گفت که درد مقدس نیست ما هم مبعوث نشده ایم و این خود بزرگترین و مقدس ترین درد است . چه بسیار درد . چه بسیار درد . چه بسیار درد

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

چکه بیست و ششم ( راز )

زندگی رازش را جایی پنهان می کند که دیده نشود و چه جایی امن تر از نگاه رهگذری که هیچ نکته قابل توجهی ندارد  و یک آدم عادی است مثل بقیه آدم ها ؟  شاید راز زندگی را پشه هایی که کل زندگیشان یک روز است بدانند. شاید همه باکتری ها راز زندگی را می دانند ودر کلنی هایشان به زبانی که انسان ها نمی فهمند راجع به آن صحبت می کنند شاید این راز آنها را در برابر آنتی بیوتیک ها مقاوم می کند یا خیلی زود به حیاتشان پایان می دهد. شاید کلاغها هر روز با قارقارهایشان راجع به عمیق ترین مسائل حیات به افشاگری می پردازند و ما از آن خبر نداریم . شاید گنجشک ها چنان از عجایب آفرینش مطلع باشند که هر روز صبح به حماقت و نادانی انسان ها بخندند . شاید این نوشته راز زندگی باشد شاید تو که این نوشته را می خوانی راز زندگی باشی. زندگی از شدت سادگی رازآلود است و از شدت رازآلودگی ساده . من این راز پیچیده ی ساده ، این راز دردناک شادی آور را دوست دارم

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

چکه بیست و پنجم ( موم )

نه ماهی‌های آزاد، آزادند نه پرنده‌های بهشتی در بهشت زندگی می‌کنند، نه عروس‌های دریائی عروس هستند. خسته‌ام از اصطکاک آدم‌ها وکلمات. خسته‌ام از ادامه دادن و چاره‌ای نیست جز ادامه دادن. خدا زندگی را از آتش ساخته است و آدم را از موم. ورزم بده مقاومتی نمی‌کنم. گاهی خم شدن‌ رها شدن است. بِدَم بر کوره زندگی و آبم کن. بساز چیزی را که می‌خواهی. آب می‌شوم زیر دمیدنت به امید اینکه خوب بسازی. بساز و ویران کن که عادت دارم به درد ساختن و ویرانی. درست در لحظه‌ای که فکر می‌کنم شکل نهایی‌ام را گرفته‌ام. ویرانم می‌کنی تا شکل دیگری به من بدهی. خوشا شکل بی‌شکلی خوشا مجسمه ساز بدا به حال مجسمه‌های مومی تسلیم نشده. بدا به حال من