۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

چکه شصتم ( آن به که از دریا گریزد)

وسط ناجورتخم و هتروزیگوت و شبکه های حسگر همگام و معماری حافظه کَش چند هسته ای من دلم هوس خودمو کرده. دلم می خواد برم بیرون از خودم دیگه برنگردم. دلم می خواد برم مثل بالون باد شم برم دور دورا حتی اگه بترکم. مثل ماهی برم ته اقیانوس حتی اگه خفه بشم. مرا با رسوم شما کاری نیست. مرا با عقاید شما کاری نیست با زیبائی شناسی تان. پریشونم پریشونم افریدند. اگر نهنگ ها می توانستند خودشان را بخارانند و به پوستشان موجودات دریائی نمی چسبید وسط ترجمه همین معماری حافظه الگوریتم HAMAT می رفتم و نهنگ می شدم.از آن نهنگ هایی که " نهنگ آن به که از دریا گریزد" . به ژاپنی ها بگویید کشتی ها و نیزه هایشان را اماده کنند . موبی دیک؟ نه . یک نهنگ معمولی که به از دریا گریزد. دلم دریا نیست. دلم حجم رقیقی از خدا است. رقیق! خدا دل غلیظ است . دل خدای رقیق . الهی و ربی غلظتم باش. مرا به من چکار؟

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

چکه پنجاه و نهم (پازل)

آدم هایی هستند که ظاهرشان مثل من و توست. دست و پا و سر و صورت شان سرجایش است ولی تکه تکه اند. تکه تکه به دنیا آمده اند و قطعه قطعه می میرند بی هیچ امیدی به ترمیم. و زندگی شان تلاش موهومی است برای چسباندن اجزای وجودی شان به هم. و چقدر خنده دار و اشک آورند وقتی که تلاش می کنند خودشان را به هم بچسبانند بدون اینکه جای درست تکه های وجودشان را دقیق بدانند. مثل چسباندن پازلی که روی جلدش عکس پازل کامل شده را چاپ نکرده اند. در جهان پازل های کامل اینها تکه پازلند در تلاش و به هیچ دردی نمی خورند. ای خدای انسان های تکه تکه رحمی کن بر ما قطعه قطعه شدگان در جهان کاملان. ای خدای انسان های کامل خدای انسان های تکه تکه هم باش. پیامبری بفرست که پازل حل کند. تکه تکه بخواند به نام پروردگارش

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

چکه پنجاه و هشتم -تهش

تهش هیچی نیست. یه چیزی باید رها بشه یه چیزی باید پرواز کنه از وجودت بره تا آسمون. وگرنه تهش هیچی نیست. ته معمولی بودن و مشهور بودن هیچی نیست. ته پولدار بودن و فقیر بودن هیچی نیست. هر چی هست یه لحظه ایه که اینجاست. و حتی شیک هم نیست کمی کثیفه کمی خونالود شاید . کمی زشت ولی یه چیز اصیل توشه . یه نوع تعالی توش هست که با تمام تعالی هایی که توی ادیان و کتاب ها اومده فرق داره. یه چیز مرموز خیلی ساده. باید یه چیزی باشه که براش بمیری. یه چیزی که از نظم رهات کنه حتی بی نظم تر ازین نوشته. چیزی منو با آدم هایی پیوند می زنه که انگار هیچ پیوندی با من ندارند. یه چیز عمیق که اونا و گاهی من منکرش می شیم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

چکه پنجاه و هفتم (هی العزیز)

وقتی بارون میاد تو عزیزی. وقتی تلفن بوق اشغال می زنه عزیزی . وقتی سربازهای پادگان پست شون رو عوض می کنند تو عزیزی. وقتی سال تحویل میشه عزیزی. وقتی هستی عزیزی. وقتی نیستی عزیزی. مثل چشمه که ابش قطع نمیشه عزیز بودن تو هم تموم نمیشه. آدم ها نگات می کنند تا بفهمن اونقدر خاص هستی که عزیز باشی یا نه. نمی فهمن که خاص و عام مهم نیست وقتی اینقدر عزیزی.
زندگی واقعی از وقتی شروع می شه که عزیز یکی بشی یا یکی عزیزت بشه. وقتی تو رد میشی عزیز بودن فضا رو پر می کنه . عزیز بودنتو نفس می کشم. یه روز ازت می پرسم چطور اینقدر عزیز شدی نه برای اینکه جواب بگیرم برای اینکه پرسیده باشم. پرسیدنش خوبه. آدم از عزیزش هر چی بپرسه خوبه. هی العزیز

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

چکه پنجاه و ششم (جور)

خدا درو با تخته جور می کنه . من نه درم نه تخته . آدمم. آدم غریبی هستم . نخواستم که غریب باشم . غریب دنیا اومدم هرچی تلاش کردم آشنا بشم غریب تر شدم. ولی جور می شم. اگه جور شدن خوب باشه جور می شم. جایی که همه غریبند ، غریب بودن ساده است . جایی که همه آشنان غریب بودن سخته . آدم ها به شهرهای بزرگ میان تا کمتر غریبه بودن شون به چشم میاد. شهر های کوچیک غریب بودنو توی چشمت فرو می کنند. یه سریا هم غریبگی شون تو هر شهری توی چشم شون فرو میره. تقصیر شهرها هم نیست. تقصیر خودشون هم نیست ، تقصیر خدا هم نیست. تقصیر غریب بودنه . یه سری غربت ها هستند چاره شون یه آهه . یه سری غربت ها چاره شون دو آه پشت سر هم و عمیقه. یه سری غربت ها هست به آب کر وصلند. آه ها علاج شون نمی کنند. گاهی آدم توی خودش هم غریبه. تو تنهایی خودش هم غریبه .
غربت صدای رسائی داره . رساتر از داوود نبی. غریب که باشی غریب بودنت از هزار کیلومتری داد می زنه. حتی وقتی زیر هزار جور ماسک پنهانش می کنی . یکی ازون دور بلند میشه میگه آقا غریبی .
هو الغریب. غریب باید بلد باشه نفس عمیق بکشه وگرنه کارش تمومه. نفس عمیق آدمو روئین تن می کنه . روئین تن میشی ولی هنوز دردو حس می کنی. اسفندیار خسته بود از روئین تن بودن . نمی مرد و درد می کشید. اومده بود که رستم بکشدش. رستم هم خسته بود ولی روئین تن نبود و نمی خواست بمیره. اسفندیار هم غریب بود. میشه فره ایزدی داشت و غریب بود.
غریب ها جور نمی شن. چون در نیستند، تخته نیستند، آدم هم نیستند.

۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

چکه پنجاه و پنجم ( ماهی)

ماهی گفت دست به دستم کنید برسم به دریا. کرکس قهقهه بلندی زد و گفت : آره دست به دستش کنید. یه نفس عمیق بکش راهی نمونده 200 کیلومتر دیگه . ماهی گفت: صداشو می شنوم. عقرب گفت: آفتاب کویر همینه . دیوونه می کنه من که عقربم تحملشو ندارم تو که اصن مال اینجا نیستی و آفتاب ندیده ای : ماهی گفت: من قویم. دووم میارم. مار گفت: همه همینو میگن. تو از کدوم گوری اومدی؟ ماهی گفت: از دریا. کاکتوس گفت: دریا چه خریه؟ کرکس گفت: دریا خر نیست. یه جای دوره پر آب . من دیدمش خیلی بزرگه. کاکتوس گفت: هیچی از کویر بزرگ تر نیست. ماهی بالا پایین می پرید می گفت: زود باشید باید به دریا برسم. کاکتوس گفت: چرا نمی خوریدش؟ راحتش نمی کنید؟ مار گفت: من ازین چیزها نمی خورم.عقرب گفت: منم . کرکس گفت: من می خورم ولی اول باید بمیره بعد. ماهی به کرکس گفت: تو که دریا رو دیدی منو ببر اونجا. کرکس گفت: من لاشخورم . غذامو ببرم تو دریا ولش کنم که چی ؟ ماهی گفت: اگه تو افتاده بودی توی دریا تا ساحل می رسوندمت. کرکس گفت: نمی تونستی. ضمنا تو نمی تونی کرکس بخوری ولی من می تونم تو رو بخورم. ضمنا به هر حال بخوام ببرمت هم نمی رسی.به طور طبیعی بمیر ماهی جان. ماهی گفت: به طور طبیعی؟ یه ماهی وسط کویر طبیعیه؟ مار گفت: نه. ولی مردن وسط کویر خیلی طبیعیه. کاکتوس گفت: فرار کنید آدم ها. کرکس و عقرب و مار فرار کردند. یه ماشین که عکس ماهی های شاد توی دریا روش بود با سرعت و گرد وخاک نزدیک شد. درست جایی که ماهی افتاده بود،ترمز کرد. ماهی که نفس های آخرشو می کشید رو از روی شن داغ برداشت و توی محفظه عقبش که عکس دریا توش بود انداخت.عقرب گفت: دریا اینه؟. کرکس گفت : نه . اون تو هیچ آبی نیست.اون تو فقط یخه. دریا رو که نمیشه ورداشت آورد اینجا. خیلی دوره .غذای خوشمزه مون رو برد آدم لعنتی. مار گفت: یخ چیه؟ کرکس گفت : ول کن بابا هیچی.کاکتوس گفت: اسمش چی بود؟ عقرب گفت: ماهی . کاکتوس گفت: نه منظورم اونجاییه که می خواست بره. کرکس گفت: آهان! دریا