۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

چکه پنجاه و یکم ( به رعد و برق که نمی ترساندم)

چریک هایی که در زندان از چریک بودن پشیمان می شوند، در حسرت معمولی بودن در فکر ایامی که می توانست خیلی معمولی باشد و نیست. در خلوت یک سلول انفرادی که قبر را به یاد می آورد. گام های لرزان یک بی پناه زیر باران در فرار از خیس شدن ، بی پناهی با سرما چند برابر می شود، یک بی پناه تنهای خیس سینه پهلو کرده فاجعه است.اینکه ماشین های لوکس بیشتر گل می پاشند بی حکمت نیست. گاهی همین گل پاشیدن ها به یک موجود تنها، آدم های افسرده توی ماشین را می خنداند. درین دنیا همه چیز حکمتی دارد. از افسردگی تا خنده از مازراتی تا ژیان. در زندگی همیشه رعد و برقی هست مهیب که شنیده نمی شود اما همیشه هست . همه جای زندگی خطر برق گرفتگی وجود دارد.باور نکردنی است که در جهانی که عشق از اکسی توسین ناشی می شود صاعقه زدگی اینقدر آمار پایینی دارد.چریک ها و بی خانمان ها صاعقه ای را دوست دارند که خاکستر کند، بی نیاز از کفن و دفن آنی سریع مثل بسته شدن شاتر دوربین. مرگی اسطوره ای. اسطوره را هر جای این دنیای معمولی که دفن کنی مثل دریائی که جنازه را پس می زند ، از زندگی عادی بیرون می زند. عادی نبودن به مثابه یک نفرین . عادی بودن هم به مثابه یک نفرین. بودن به مثابه سعادت . بودنی که فقط بودن باشد نه عادی نه غیرعادی. گرومپ تخلیه الکتریکی بار بین دو ابر. تسلیم قطره ها در برابر جاذبه یک خیابان گلی. تمام

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

چکه پنجاهم ( عزای مرگ)

تمام فرایند و مراسم عزاداری واسه اینه که عزاداری نکنی . یعنی اینکه یادت بره که طرف مُرده. که بدوی واسه مسجد واسه قبر دنبال پول باشی ببینی مردم سیر شدن یا نه . مراسم با آبرو برگزار شده یا نه . آنقدر درگیر بشی که اصل مرگ کمرنگ بشه . جز وقتی که جنازه رو می بینی یا تدفین رو که چند دقیقه بیشتر نیست مرگ یه دستاویزه واسه یه سری مراسم که مرگو از یادت ببرند. وقتی کنار قبر همه شهادت میدن که بله آدم خوبی بود این که مرد. با صدای بلند هم می گن چقدر مسخره و مبتذله .این زندگی خطی که آخرش سر قبر همه میرن و به مصنوعی ترین شکل ممکن میگن شهادت می دیم که آدم خوبی بود. با این همه درد و خنده های لحظه ای به این شکلی که تو ذهن آدم های معمولیه به چه درد می خوره ؟ این که یه عمر تلاش کنی زنده بمونی، نهایتش مال جمع کنی یا ثواب جمع کنی یا هر چیز دیگه ای که جمع کردنیه و آخرش بمیری چقدر مبتذل و مضحکه . چقدر ما جون می کنیم تا این داستان مضحک رو شکل بدیم که وقتی مردیم بگن شهادت می دیم آدم خوبی بود؟ چقدر زندگی نکردیم از ترس مردم؟ چقدر جلوی زندگی کردن بقیه رو گرفتیم تا آخرش یه خط بدون عمق بشیم که دفنش می کنند. اگه کاری نکنیم که عمیقا دوستش داریم و پاش واینسیم هزینه ندیم نجنگیم زندگی مون چقدر چقدر چقدر مسخره میشه . هزار جور بهانه هست واسه اینکه معمولی باشی اگه با باور مسخره زندگی بدون مرگ زندگی کنی . اگه بدونی می میری می فهمی باید بمونی و بجنگی . بین غصه های من مرگ خودم غصه مهمی نیست. از چطور مردن شاید بترسم ولی از مردن نمی ترسم. گاهی دوستش دارم رفیقمه. یه خوبی مرگ اینه که وقتی به سمتش میری زندگی حسودی می کنه و بهت نزدیک میشه لوس می کنه خودشو نازتو می کشه و بعد به محض انکه از فکر مرگ دربیائی روز از نو و روزی نو . یه آدم دلتنگ خسته نمی تونه راجع به مرگ درست فکر کنه پس انتظار زیادی ازین نوشته نداشته باشید.