۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

چکه چهل و هفتم ( از جایی که هستیم)

گوشَت را می گیرد و می برد . بی آنکه بپرسد بی آنکه توضیحی بدهد و رهایت می کند در جایی که قرار است باشی. خواه برهوت باشد خواه جنگل . خواه لذت بخش باشد خواه غم آلود و می ایستی در انتظار ابهام بر روی صندلی دلهره. پهلوی تنهایی با امیدهای در پروازی که سعی می کنند لانه ای روی زمین بسازند.زمین زمینه تنهایی با هسته ای داغ و پوسته ای سرد. در انتظار بزرگ شدن خورشید و بلعیده شدن. جایی که تمام عمر روی آن خواهم بود در کشوری که شکل گربه است و مثل گربه دوست داشتنی نیست . آدم هایی هستند که همیشه مبهمند حتی وقتی سعی می کند شفاف باشند. حتی برای خودشان هم مبهمند. سرنوشت شان در هم پیچیده گره خورده . برخی هایشان هم به اندازه مورچه ها امیدوارند. مورچه باران دوست ندارد بدون باران دانه ای نیست و مورچه می میرد. خوشبختی یک در دارد که قفلی بزرگ دارد. تنهایی هزار در دارد که هر هزار بازند. آنکه به باز کردن قفل خوشبختی امید دارد دیوانه نیست انسان است. حتی اگر مورچه هم باشد، باز انسان است. هر کس که امید دارد انسان است. حتی اگر شکل دیگری داشته باشد.