۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

چکه پنجاه و ششم (جور)

خدا درو با تخته جور می کنه . من نه درم نه تخته . آدمم. آدم غریبی هستم . نخواستم که غریب باشم . غریب دنیا اومدم هرچی تلاش کردم آشنا بشم غریب تر شدم. ولی جور می شم. اگه جور شدن خوب باشه جور می شم. جایی که همه غریبند ، غریب بودن ساده است . جایی که همه آشنان غریب بودن سخته . آدم ها به شهرهای بزرگ میان تا کمتر غریبه بودن شون به چشم میاد. شهر های کوچیک غریب بودنو توی چشمت فرو می کنند. یه سریا هم غریبگی شون تو هر شهری توی چشم شون فرو میره. تقصیر شهرها هم نیست. تقصیر خودشون هم نیست ، تقصیر خدا هم نیست. تقصیر غریب بودنه . یه سری غربت ها هستند چاره شون یه آهه . یه سری غربت ها چاره شون دو آه پشت سر هم و عمیقه. یه سری غربت ها هست به آب کر وصلند. آه ها علاج شون نمی کنند. گاهی آدم توی خودش هم غریبه. تو تنهایی خودش هم غریبه .
غربت صدای رسائی داره . رساتر از داوود نبی. غریب که باشی غریب بودنت از هزار کیلومتری داد می زنه. حتی وقتی زیر هزار جور ماسک پنهانش می کنی . یکی ازون دور بلند میشه میگه آقا غریبی .
هو الغریب. غریب باید بلد باشه نفس عمیق بکشه وگرنه کارش تمومه. نفس عمیق آدمو روئین تن می کنه . روئین تن میشی ولی هنوز دردو حس می کنی. اسفندیار خسته بود از روئین تن بودن . نمی مرد و درد می کشید. اومده بود که رستم بکشدش. رستم هم خسته بود ولی روئین تن نبود و نمی خواست بمیره. اسفندیار هم غریب بود. میشه فره ایزدی داشت و غریب بود.
غریب ها جور نمی شن. چون در نیستند، تخته نیستند، آدم هم نیستند.