۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

چکه بیستم ( نگاه )

در شهر نگاه می بارد . خیس می شوم زیر این همه نگاه . و تر می کنم دیگران را با نگاه . انسان موجودی است که نگاه می کند. انسان تجسم یک نگاه است ، حتی نابیناها هم نگاه می کنند .آن روز که جهانی نبود نگاه بود . خدا جهان را با نگاهش آفرید .و ما جهان را با نگاهمان شکل می دهیم .  نگاهی که دلی را می شکند یا دلی را گرم می کند. نگاهی که نورانی است یا تاریک . گرم است یا یخزده . دوست دارم  به یک نگاه محض تبدیل شویم نگاهی بدون جسم نگاهی بی نیاز از چشم . نگاهی سیال ، روان و آزاد که بر روی اشیا و آدم ها می لغزد و عاشقانه و بی وقفه آنها را می بوسد . نگاه یک بوسه نامحسوس است .من نگاهت کردم روحت را بوسیدم و تو خواب بودی . صبح که بیدار شوی جای نگاه من روی پیشانیت می درخشد.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

چکه نوزدهم (بندباز)

طناب بی انتها است ، مه غلیظی است ، پاهایم می لرزند اما می روم . کسی چه می داند شاید قدم بعدی انتهای طناب باشد و شاید سقوط . می روم چون بندباز زاده شده ام و کدام بندبازی است که نداند رفتن هر قدر سخت باشد از  برگشتن ساده تر است ؟ . می روم چون تقدیرم طناب است تقدیرم مه است و بندباز بودن . یکی از تماشاچی ها گفت " چقدر اعتماد به نفس داره حتما موفق میشه " و جواب شنید " نه ببین چطور پاهاش می لرزه خیلی زود میفته " .  من نه تماشاچی ها را می بینم و نه وقت دارم که به پاهایم یا اعتماد به نفس فکر کنم . بندبازها آزادند که بیفتند یا بروند . پدربزرگم در آخرین بندبازیش سقوط را انتخاب کرد و آخرین جمله ای که گفت این بود " سقوط لذت بخشی می شد اگر زمین اینقدر سفت نبود که گردنم را بشکند " . پدرم به انتهای همه طنابهای عمرش رسید و پس از بازنشسته شدن طاقت دوری از طناب را نیاورد و خودش را با طناب دار زد. من نه پدرم هستم و نه پدربزرگم . نه سقوط را دوست دارم نه خودکشی را  . من چیزی را دوست دارم که پشت این مه و طناب بی پایان است .به این امید قدم بعدی را برمیدارم که در انتهای طناب کسی باشد که معنای تعادل را بفهمد و بتوانم از او بپرسم که ما چرا بندباز زاده می شویم؟ . یکی از تماشاچی ها گفت " دیدی نزدیک بود بیفته کارش تمومه تمرکزش رو از دست داد " . هدف قدم بعدی است بندباز این را می داند

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

چکه هجدهم (آفرینش)

و خداوند زمان را آفرید
و راه را آفرید تا زمان معنا پیدا کند
و انسان را آفرید تا راه معنا داشته باشد
و دل را آفرید تا انسان معنا پیدا کند و
و عشق را آفرید تا دل معنا داشته باشد 
و تمام قدرت و جلالش را به دل بخشید تا عشق معنا پیدا کند
و آنگاه که از کار معنا دادن به جهان فارغ شد با آسودگی  به جهان نگریست و دید که نه زمانی وجود دارد نه راهی نه انسانی نه دلی نه معنایی نه اوئی . فقط عشق بود و عشق . و از آفریدن چیزهایی که وجود نداشتند ، دست کشید و عاشق عشق شد چون تنها چیزی بود که واقعا وجود داشت و آنگاه فهمید که عشق هم سالهاست که عاشق اوست . و عاشق و معشوق و عشق گم شدند در آفرینشی که آفرینش نبود و فقط بهانه ای بود برای عشقبازی

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

چکه هفدهم ( اعداد )

تا چند بشمرم ؟ تا صد تا هزار تا میلیون ؟ اگر تا بی نهایت بشمرم قول می دهی وقتی چشم هایم را باز کردم بی نهایت کنارم باشی؟. گفته بودم که شمردن بلد نیستم ؟ که اعداد را دوست ندارم . که نمی دانم فاصله بین من و تو چقدر است ؟ نمی دانم  چند وقت است که عاشقم ؟ گفته بودم که نمی دانم چقدر می ارزم ؟ که معنای صفرهای پول را نمی فهمم ؟ که شماره ها را از خاطر می برم ؟ نگفته بودم ؟ من که شمردن بلد نیستم برای تو تا بی نهایت می شمرم . اگر اشتباه هم شمردم به رویم نیاور . اگر بجای بی نهایت دوستت دارم گفتم هزار تا دوستت دارم . منظورم همان بی نهایت است . تنها عددی که دوستش دارم همین بی نهایت است . به نظر من از عدد های طبیعی و معمولی ،خیلی زیبا تر و دوست داشتنی تر است . هر روز دلتنگش می شوم . نمی دانم دل بی نهایت هم برای من تنگ می شود یا نه . من دیوانه ام عاشق بی نهایتی هستم که ندیده امش ولی بی نهایت دوستش دارم.
سرانجام این اعداد مرا می کشند . دست به دست هم می دهند و تو را از دست من می گیرند. من مثل یک اسیرم . من در جهانی اشغال شده زندگی می کنم . در جهانی که اعداد آن را اشغال کرده اند. من دنیای بی عدد می خواهم .من بی نهایت  تو را می خواهم . جهانی را می خواهم که کسی نفهمد دیگری چقدر می ارزد . که آدمها یادشان نباشد چقدر با هم بوده اند چقدر از هم جدا بوده اند. چقدر ثروتمندند و چقدر فقیر .ولی افسوس همیشه پای یک عدد در میان است .نفرین بر اعداد

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

چکه شانزدهم ( از کجا آمده است ؟ )

 من مست نبودم ، تو شراب نبودی ، این سخنان مستانه از کجا آمده است ؟ من مسافر نبودم، تو سفر نبودی، این همه رفتن از کجا آمده  است ؟من کاه نبودم ،تو طوفان نبودی، این پرواز بی پایان از کجا آمده است؟ من کشتی نبودم، تو طوفان نبودی، این همه غریق از کجا آمده است ؟ من آشنا نبودم، تو بیگانه نبودی، این همه آشنایی از کجا آمده است ؟ من دل نبودم ، تو دلبر نبودی ، این همه دلدادگی از کجا آمده است ؟ من تو نبودم ، تو من نبودی ؛ این همه عشق از کجا آمده است ؟