۱۳۹۷ دی ۱۹, چهارشنبه

لا نون و لا قلم

جواب دادن به این سوال که چرا دیگه نمی نویسی خیلی سخته. آنقدر سخته که آدم ترجیح بده جوابش نده. موضوع بحثو عوض کنه و الخ. شاید جوابش اینه که نوشتن یه نیازه. حداقل برای من نیاز بوده. مدتی احساس کردم که نیاز نیست بنویسم. شاید حس کردم نوشتنم به دردی نمی خوره. شاید خسته شدم از کپی کردن نوشته هام. هر چه که بود گذشت و حس می کنم دوباره نیاز دارم بنویسم. اونم در وبلاگ جایی که شاید هیچکس دیگه ای نخوندش. همون دو تا خواننده هم که قبلا می خوندند و دوستان و آشناها هم رفتن تلگرام یا اینستاگرام. ولی من دلم می خوادگهگاه اینجا بنویسم. مثل حرف زدن برای خودت در خلاء. راستش فکر نکنم خیلی هم بد باشه.

۱۳۹۴ مرداد ۴, یکشنبه

چکه شصت و دوم

آدمیزاد زاده ضعفه و برده قدرت. دو دو تاش چهار تا نمیشه ولی به چهار شدنش ایمان داره. ایمانش ریاضیه و ریاضیاتش ایمانشه. دلش پنیر پیتزای توی فره در حال آب شدن مدام از لذت یا درد. ادویه زندگیش درده و نوک قاشق لذت گهگاه بی حساب و کتاب. آدمیزاد جمع می کنه تمام عمرش  غافل از تفریق تهش که همه چی رو صفر می کنه. تئوری می بافه که وانمود کنه که می دونه مثل من مثل تو . وانمودو ازش بگیری می میره و شاید هم زنده میشه. تف به روت بیاد آدمیزاد که هیچیت معلوم نیست آدم تکلیفش باهات معلوم نیست.هه دلبری می کنه و نمی دونه با دلی که برده چه کنه . ای داد بیداد از آدمیزادی که شما باشی که من باشم . روزگارمون روزِ کار . دست هامون بست . فکر و ذکرمون بی فکری . بلند بگو ای دل غافل تا یک در دنیا هفتاد در آخرت دلت نسوزه. ها ماشالا ای دل غافل. چراغ اولو کی خاموش کرد و رفت و ما رو گذاشت تو تاریکی . بر چشم بد لعنت . بر خرمگس معرکه لعنت. بر چراغ خاموش کن نامرد لغنت . بیش باد!

۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

چکه شصت و یکم ( بنا بود تمثیل باشد)

یه سوراخ کوچک رو در نظر بگیرید. مثلا اندازه ته سوزن. یه حجم بزرگ هم در نظر بگیرید اندازه یک دریا. خب تصور کردید؟ حالا اون دریارو به اون سوراخ کوچک مرتبط کنید و در سوراخ رو ببندید. خب انسان شما آماده است. اگه تعداد زیادی از این سوراخ ها رو در یک فضای کوچک جمع کنید بهش میگن جامعه . این سوراخ های کوچک هیچی از دریا نمی دونند. هیچی که دروغه گاهی خوابش رو می بینند. حتی گاهی سرپوش این سوراخ ها خراب میشه و یهو یه حجم آب می ریزه بیرون. بعد یه حس وحشت غریب به این سوراخ ها دست میده که ای وای این چیز غریب چی بود. خجالت می کشند از آب . میگن ببخشید که جامعه خیس شد. با نگاه های شرمگین. خواب دیدم سرپوش و سوراخ و دریام . هر سه در تضاد با هم بدون اینکه بتونم تعادلی رو بین شون برقرار کنه. دلم می خواست سرپوش رو بردارم و اب در لانه مورچگان باشم. آب در لانه جامعه ای که نیست

۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

چکه شصتم ( آن به که از دریا گریزد)

وسط ناجورتخم و هتروزیگوت و شبکه های حسگر همگام و معماری حافظه کَش چند هسته ای من دلم هوس خودمو کرده. دلم می خواد برم بیرون از خودم دیگه برنگردم. دلم می خواد برم مثل بالون باد شم برم دور دورا حتی اگه بترکم. مثل ماهی برم ته اقیانوس حتی اگه خفه بشم. مرا با رسوم شما کاری نیست. مرا با عقاید شما کاری نیست با زیبائی شناسی تان. پریشونم پریشونم افریدند. اگر نهنگ ها می توانستند خودشان را بخارانند و به پوستشان موجودات دریائی نمی چسبید وسط ترجمه همین معماری حافظه الگوریتم HAMAT می رفتم و نهنگ می شدم.از آن نهنگ هایی که " نهنگ آن به که از دریا گریزد" . به ژاپنی ها بگویید کشتی ها و نیزه هایشان را اماده کنند . موبی دیک؟ نه . یک نهنگ معمولی که به از دریا گریزد. دلم دریا نیست. دلم حجم رقیقی از خدا است. رقیق! خدا دل غلیظ است . دل خدای رقیق . الهی و ربی غلظتم باش. مرا به من چکار؟

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

چکه پنجاه و نهم (پازل)

آدم هایی هستند که ظاهرشان مثل من و توست. دست و پا و سر و صورت شان سرجایش است ولی تکه تکه اند. تکه تکه به دنیا آمده اند و قطعه قطعه می میرند بی هیچ امیدی به ترمیم. و زندگی شان تلاش موهومی است برای چسباندن اجزای وجودی شان به هم. و چقدر خنده دار و اشک آورند وقتی که تلاش می کنند خودشان را به هم بچسبانند بدون اینکه جای درست تکه های وجودشان را دقیق بدانند. مثل چسباندن پازلی که روی جلدش عکس پازل کامل شده را چاپ نکرده اند. در جهان پازل های کامل اینها تکه پازلند در تلاش و به هیچ دردی نمی خورند. ای خدای انسان های تکه تکه رحمی کن بر ما قطعه قطعه شدگان در جهان کاملان. ای خدای انسان های کامل خدای انسان های تکه تکه هم باش. پیامبری بفرست که پازل حل کند. تکه تکه بخواند به نام پروردگارش

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

چکه پنجاه و هشتم -تهش

تهش هیچی نیست. یه چیزی باید رها بشه یه چیزی باید پرواز کنه از وجودت بره تا آسمون. وگرنه تهش هیچی نیست. ته معمولی بودن و مشهور بودن هیچی نیست. ته پولدار بودن و فقیر بودن هیچی نیست. هر چی هست یه لحظه ایه که اینجاست. و حتی شیک هم نیست کمی کثیفه کمی خونالود شاید . کمی زشت ولی یه چیز اصیل توشه . یه نوع تعالی توش هست که با تمام تعالی هایی که توی ادیان و کتاب ها اومده فرق داره. یه چیز مرموز خیلی ساده. باید یه چیزی باشه که براش بمیری. یه چیزی که از نظم رهات کنه حتی بی نظم تر ازین نوشته. چیزی منو با آدم هایی پیوند می زنه که انگار هیچ پیوندی با من ندارند. یه چیز عمیق که اونا و گاهی من منکرش می شیم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

چکه پنجاه و هفتم (هی العزیز)

وقتی بارون میاد تو عزیزی. وقتی تلفن بوق اشغال می زنه عزیزی . وقتی سربازهای پادگان پست شون رو عوض می کنند تو عزیزی. وقتی سال تحویل میشه عزیزی. وقتی هستی عزیزی. وقتی نیستی عزیزی. مثل چشمه که ابش قطع نمیشه عزیز بودن تو هم تموم نمیشه. آدم ها نگات می کنند تا بفهمن اونقدر خاص هستی که عزیز باشی یا نه. نمی فهمن که خاص و عام مهم نیست وقتی اینقدر عزیزی.
زندگی واقعی از وقتی شروع می شه که عزیز یکی بشی یا یکی عزیزت بشه. وقتی تو رد میشی عزیز بودن فضا رو پر می کنه . عزیز بودنتو نفس می کشم. یه روز ازت می پرسم چطور اینقدر عزیز شدی نه برای اینکه جواب بگیرم برای اینکه پرسیده باشم. پرسیدنش خوبه. آدم از عزیزش هر چی بپرسه خوبه. هی العزیز