۱۳۹۴ مرداد ۴, یکشنبه

چکه شصت و دوم

آدمیزاد زاده ضعفه و برده قدرت. دو دو تاش چهار تا نمیشه ولی به چهار شدنش ایمان داره. ایمانش ریاضیه و ریاضیاتش ایمانشه. دلش پنیر پیتزای توی فره در حال آب شدن مدام از لذت یا درد. ادویه زندگیش درده و نوک قاشق لذت گهگاه بی حساب و کتاب. آدمیزاد جمع می کنه تمام عمرش  غافل از تفریق تهش که همه چی رو صفر می کنه. تئوری می بافه که وانمود کنه که می دونه مثل من مثل تو . وانمودو ازش بگیری می میره و شاید هم زنده میشه. تف به روت بیاد آدمیزاد که هیچیت معلوم نیست آدم تکلیفش باهات معلوم نیست.هه دلبری می کنه و نمی دونه با دلی که برده چه کنه . ای داد بیداد از آدمیزادی که شما باشی که من باشم . روزگارمون روزِ کار . دست هامون بست . فکر و ذکرمون بی فکری . بلند بگو ای دل غافل تا یک در دنیا هفتاد در آخرت دلت نسوزه. ها ماشالا ای دل غافل. چراغ اولو کی خاموش کرد و رفت و ما رو گذاشت تو تاریکی . بر چشم بد لعنت . بر خرمگس معرکه لعنت. بر چراغ خاموش کن نامرد لغنت . بیش باد!