۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

چکه چهل و هشتم (کات)

روان مثل خون قربانی روی سنگفرش پارکینگ یک آپارتمان بزرگ به سمت پست ترین نقطه . گلبول های قرمزی که به جای رگ روی سنگفرش سر می خورند و پلاکت هایی که فرصت لخته کردن ندارند، گلبول های سفیدی که آنقدر شعور ندارند که دیگر مبارزه با میکروب های سودی ندارد و در حال تولید پادتن و خوردن باکتری ها هستند تا آخرین لحظه. آخرین لحظه ای که گم شده است. آنقدر گم شده است که عزیزی به من گفت رسالت ما خندیدن است و من به او خندیدم. می توان یک آخرین لحظه ساخت ولی به کاری نمی آید. آخرین لحهظ باید تمام کند و آخرین لحظه تقلبی کش می دهد. انسان کشسان ترین موجود دنیاست. کارگردان لعنتی کات را نمی گوید. نقش که را بازی می کنم؟ به چه امیدی با چه دستمزدی؟ حاضرم قسم بخورم که این فیلم من نیست. ولی در فیلم صحنه قسم خوردن نیست. مثل هزار صحنه دیگر که دوست داشتم باشد و نبود. ناله های مخفف کوتاه هست به دنبال آخرین لحظه . نقطه خاتمه دایره ها.ایستادن چرخ و فلک . زانو زدن شترها. پاره شدن روبان. کات. می خواهم آنقدر نباشم تا بفهمم چرا هستم . همین . پایان.