۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

چکه سی و هفتم ( تیز می روی )

«تیز می روی جانا ترسمت فرو مانی» .  از ظهر تا حالا این مصرع  از ذهنم بیرون نمیره . نمی فهمم چرا این مصرع باید تو ذهنم تکرار بشه .دارم تلویزیون نگاه می کنم بعد ناخودآگاه می گم «تیز می روی جانا ترسمت فرو مانی» . ماه گرفتگی نگاه می کنم همینو زیر لب زمزمه می کنم. نمی تونم متوقفش کنم. دارم اینجا می نویسم تا شاید از شرش خلاص شم. یه چیز سنگین داره اتفاق میفته . حسش می کنم یه چیز مهیب . یه چرخش بزرگ . ممکنه لهم کنه یا نجاتم بده اما منطق زندگیم میگه همچین اتفاقی به زودی نمیفته . من تیز نمی رم هیچ وقت تیز نرفتم . همیشه میانه رو بودم . پس این کیه که تیز میره و فرو می مانه . کیه که اینقدر به من نزدیکه . که این مصرع خطاب به اونه ؟ از نزدیکانم هم هیچ کس تیز نمیره . شاید اصلا کلش مسخره است یه مصرعی رو یه نفر گفته و تو ذهنم مونده . خب چرا مصرع اول این بیت تکرار نمیشه ؟. تا جایی که یادم میاد هیچکس این شعر رو برام نخونده . شاید دارم شلوغش می کنم که وبلاگم پر بشه شاید هم نه . «تیز می روی جانا ترسمت فرو مانی» . امشب گرفتگی ماه و گرفتگی دل من همزمانه . یک تقارن کوچولوی دردناک . «تیز می روی جانا ترسمت فرو مانی» . می خوابم شاید خواب بهم بگه کی و چرا تیز میره و فرو می مانه . شب خوش

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

چکه سی و ششم ( متروک تر)

متروک مثل یک قطار قدیمی . مثل یک واگن سیاه از کارافتاده . مثل یک درخت خشکیده . مثل صحرائی که رنگ باران به خود ندیده است . و ناگهان باران . زندگی . صدای به حرکت درآمدن لکوموتیو. سیل . رویش گلها . بیابان غرق گل می شود . واگن ها به حرکت می افتند . کارگران هورا می کشند. روزهای شادی . گلها به بذر می نشینند. قطار به مقصد می رسد. گلها شروع به خشک شدن می کنند.قطار باز می گردد. اثری از دشت پر گل نیست . انبوهی از ماسه . قطار از کار افتاده. متروک تر . سوزان تر . صحرائی که از گذشته غمگین تر است و می گوید: کاش باران نباریده بود و . قطاری که زیرلب می گوید کاش لکوموتیو برای همیشه خاموش مانده بود.چرا امید، نا امید نمی شود؟