۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

چکه سی و ششم ( متروک تر)

متروک مثل یک قطار قدیمی . مثل یک واگن سیاه از کارافتاده . مثل یک درخت خشکیده . مثل صحرائی که رنگ باران به خود ندیده است . و ناگهان باران . زندگی . صدای به حرکت درآمدن لکوموتیو. سیل . رویش گلها . بیابان غرق گل می شود . واگن ها به حرکت می افتند . کارگران هورا می کشند. روزهای شادی . گلها به بذر می نشینند. قطار به مقصد می رسد. گلها شروع به خشک شدن می کنند.قطار باز می گردد. اثری از دشت پر گل نیست . انبوهی از ماسه . قطار از کار افتاده. متروک تر . سوزان تر . صحرائی که از گذشته غمگین تر است و می گوید: کاش باران نباریده بود و . قطاری که زیرلب می گوید کاش لکوموتیو برای همیشه خاموش مانده بود.چرا امید، نا امید نمی شود؟

۲ نظر: