۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

چکه چهل و دوم (حجم)

اول که شدی دوم شدن به چشمت نمی آید. عاشق که شدی احساس های دیگه به چشمت نمی آید. این حجم عشقه که مهمه نه معشوق و نه عاشق. بنابرین وقتی به یه حجم خاص از عشق رسیدی دیگه حجم کمتری راضیت نمی کنه. عاشق که شدی محکومی به دویدن به دنبال عشق. نه الزاما به دنبال معشوق بلکه به دنبال عشق. و دویدن به دنبال عشق هم بی فایده است. چون با دویدن نمی رسی . ممکنه زندگی معمولی بکنی ولی تا تنها شی دلت پر می کشه به سمت عشق. و هر چی هم توی این دل لعنتی بریزی پرش نمی کنه جز عشق. این که واژه عشق یک واژه دستمالی شده است غم انگیزه. ازونجا که عشق یه حالت عمیقا درونیه هر واژه دیگه ای هم که جاش بذاری همین بلا سرش میاد. عشق آدم ها و واژه ها رو با هم از کار میندازه و در عین حال باعث زایش کلمه ها میشه. عشق از کسی دریغ نشده و در عین حال هیچ کس به اندازه کافی ازش نداره.. اینا رو چرا میگم؟ نمی دونم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر