۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

چکه سی و پنجم ( آشنایی)

گفت: تا کجا ؟ گفتم : ناکجا . خندید . رفتم چون خندید . اگر نمی خندید غربیه می ماند. خندید و آشنا شد. آشنائی اتفاق بزرگی است .  خدا آشناست و آشنائی را دوست دارد. آشنای من موجود غریبی است .آشنای من روی زمین است تا با هم آسمان را مرور کنیم  .هیچ آشنائی غریبه نمی شود این را خدا قبل از آفرینش جهان گفت . وقتی نه جهانی بود و نه کلامی و نه پیامبری . خدا به پژواک صدایش گوش داد و آشنایی متولد شد.دلم می گیرد از غریبگی اسکناس ها . از غریبگی تن ها . از غریبگی نام ها . خدا آشناست ولی غریبه ها را هم دوست دارد. و من در میان این همه اسکناس و نام و تن در پی آشناییم . آی غریبه در مبند .خدا آشناتر از آنست که خدا باشد. آن که باید بشنود می شنود و آن که باید ببیند می بیند. غریبه ای در میان نیست . عشق و لبخند و بهشت طعم آشنائی می دهند.عشق آشناتر از آن است که وصف شود.

۱ نظر:

  1. ...و من مانده ام عشق با این همه آشنایی چرا اینگونه غریبه است / پیروز باشی

    پاسخحذف