۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

چکه چهل و پنجم (ماندنی ها)

ماندن همیشه هم خوب نیست مثل رد شلاق روی پوست نرم. ماندن همیشه هم خوب نیست مثل رد چاله پر شده ای که سطح خیابان را زشت کرده است . زندگی با من هم عقیده نیست . برای او همیشه وجود داشتن بهتر از وجود نداشتن است. زندگی که احساس ندارد. قدرت دارد. من که احساس دارم قدرت ندارم. همیشه همینطور است به همین دلیل است که ماندن همیشه خوب نیست.ندیدم کسی را که احساس و قدرت را با هم داشته باشد. گاهی باید رفت. ولی کجا وقتی همه جا ماندن است. بروی هم به یک ماندن دیگر می رسی کم و بیش . همین است که زندگی قدرت دارد . زندگی می تواند همه چیز را ماندن کند.طوری که همه چیز و همه کس بوی ماندن بدهد حتی رفتن هم حتی مرگ هم بوی ماندن بدهد.خط های شکسته درهم.خط های شکسته گچی روی دیوار زمان. خط هایی در حسرت جدا شدن از دیوار. پیچیده به پای هم. غریب. رودخانه ای که دور خودش می چرخد به خیال دریا بودن. رودخانه ای محتاج تایید.رودخانه ای که قدرت ندارد. دریائی که احساس ندارد. ماهیگیران سرگشته در طوفان. هیچکس جایی نمی رود همه چیز ماندن است. طوفان و ساحل ندارد.همه چیز همانست که باید باشد ابدی ماندنی. تکیده. درهم. گره خورده. خسته. بسته. این امید لعنتی تمام نشدنی از کجای این دیوار و خط و رودخانه و دریای بی امید به من چسبیده است که رهایم نمی کند؟ شرمنده از امیدی که قانون، عرف، منطق، علم حکم می کنند که نباید باشد و هست. امید بار گرانی است. گره نخور ای خط در تقلای اشتراک گذاشتن بار طاقت فرسای امید. زمانه هم گرهت زد برو. اگرچه جایی برای رفتن نیست. همه چیز ماندن است ولی تو برو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر