۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

چکه هشتم ( بود و نبود )

یکی بود یکی نبود . آن که بود ، تو بودی ، آن که نبود ، من بودم  بودن و نبودن من ، مهم نبود ، مهم تو بودی ، که بودی. تو بودی و مرا در نبودنم دوست داشتی . من نبودم که تو عاشقم شدی ، تو بودی که من عاشقت شدم ، به همین دلیل است که بی دلیل عاشقت هستم . نمی دانم اول بودی یا اول عاشق بودی .نمی دانم اصلا آن موقع که تو بودی اول هم بود یا اول و دوم هم نبود.نمی دانم چرا از نبود مرا بود کردی . نمی دانم چرا از بود نبودم نمی کنی . نمی دانم چرا دوستم داری نمی دانم چرا دوستت دارم . هزار سال هم که بگذرد قصه عشق ما همان یکی بود یکی نبود است.من خواسته ای ندارم نبودنم را از من بگیر بودنت را به من بده . می خواهم اندازه تو باشم . همین اندازه که هستی همان اندازه که بودی . اینکه باشی و من احساس کنم که نیستی دیوانه ام می کند . باش ،  من به بودن بی وقفه ات نیاز دارم . بودنت خوب است  درد نبودنم را تسکین می دهد. نبودن درد دارد ،  تو نمی فهمی چون همیشه بوده ای . هیچوقت نبوده که نبوده باشی . من که نبوده ام ، می دانم نبودن چقدر درد دارد. قصه را از اول بگو.بگذار همه باشند.خیلی هم سخت نیست. : یکی بود آن یکی هم بود. به همین سادگی .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر