در شهر نگاه می بارد . خیس می شوم زیر این همه نگاه . و تر می کنم دیگران را با نگاه . انسان موجودی است که نگاه می کند. انسان تجسم یک نگاه است ، حتی نابیناها هم نگاه می کنند .آن روز که جهانی نبود نگاه بود . خدا جهان را با نگاهش آفرید .و ما جهان را با نگاهمان شکل می دهیم . نگاهی که دلی را می شکند یا دلی را گرم می کند. نگاهی که نورانی است یا تاریک . گرم است یا یخزده . دوست دارم به یک نگاه محض تبدیل شویم نگاهی بدون جسم نگاهی بی نیاز از چشم . نگاهی سیال ، روان و آزاد که بر روی اشیا و آدم ها می لغزد و عاشقانه و بی وقفه آنها را می بوسد . نگاه یک بوسه نامحسوس است .من نگاهت کردم روحت را بوسیدم و تو خواب بودی . صبح که بیدار شوی جای نگاه من روی پیشانیت می درخشد.
به یاد عمو نگاه
پاسخحذف:دی
این کامنتهات چرا میگه "اُغلن کبیر گفت..."
پاسخحذفباید بگه "اُغلن کبیر فرمود"؟!
اصلاحش کن لطفاً.
:) این چکه از روحت را به من ببخش!چه دوست می دارمش!
پاسخحذفI become a transparent eyeball-I am nothing; I see all!- Emerson
@ آجی نوات
پاسخحذفقابل شما رو نداره . کل وبلاگ متعلق به شماست :)
چه جمله قشنگی بود. امرسون رو در حد آشنائی مختصر می شناسم و ازش خوشم میاد
باز منم آجی ناوات! آمده ام بگویم ما ترکمن ها آدم های ساده ی زودباوری هستیم پس مراقب کلمه هایت باش دیدی یکهو باورم شد!
پاسخحذفخدا حفظت کند که همین حداقل آشنایی را داری با این بنده ی خدا! من که تنها نسبتم با او این است که نامش یکی از قدیمی ترینِ نام هاست در بین اسامی خواندنی های ناخوانده ی من:(. این جمله را هم دوران نوجوانی کشف کرده بودم.وقتی با مادرم لج می کردم می نشستم گوشه ی اتاق نشیمن این جمله را مثل اوراد جادوگران می خواندم و تظاهر می کردم کسی مرا نمی بیند و من همه را می بینم و بدین سبب یگانه قادر متعال اتاق هستم:)
خوش به حال شما ترکمن ها . تعارف نبود آجی نوات . پس باورت بشه هم اشکالی نداره
پاسخحذفآره کسی که میبینه و دیده نمیشه واقعا قادر متعاله . خدا باید همچین خصلتی داشته باشه ولی این فقط یک جنبه از خداست . دیده شدن و تحسین شدن هم یک جنبه دیگه از قادر متعال بودنه . اگه نبود این میل به تجلی ما الان وجود نداشتیم :)
ما الان وجود نداشتیمت را دوست داشتم!
پاسخحذفنه به این معنی که امکان وقوعش را دوست بدارم نه! از اینکه حس کردم به قول دوستی روی دست های خدا نمانده ایم و جایی به دردش خورده ایم خوشم آمد! از اینکه من هستم، با همه ی دردهای بودن تا او قادر متعال باشد تسکین یافتم دمی:)
و به این معنی که من و تو و اغلن و بقیه ی بچه های نت هم نبودن اگه این میل به دیده شدن و خوانده شدن نبود:)
منم خودم این تجلی رو دوست دارم . راستش ما نه تنها روی دست خدا نمانده ایم بلکه به دلیل همین میل به تجلی به طرز غیر قابل باوری تک تک ما رو دوست داره . آنقدر دوستمون داره که حتی حاضره قادر متعال بودنش رو با ما شریک بشه یعنی شریک شده . نه ما بدون اون می تونیم باشیم نه اون بی ما . ما به تجلی و تجلی به خدا گره خورده . این تجلی ما رو به خدا پیوند میده و خدا رو به ما . اون می تونه با این تجلی از عرش بیاد رو زمین ما از زمین بریم عرش به همین سادگی :)
پاسخحذفسلام عامو زروان !!!!
پاسخحذفتو گودر داشتم چکه هات رو می خوندم و هی کیف می کردم که رسیدم به این چکه . یه حس خوبی بهم داد . باران نگاه ها رو درک کردم. با این متن ، یهو خودمو زیر یک باران توامان از قطره های آب و نگاه های برق زده دیدم . خیلی خوشم اومد .
در ضمن همین طور اتفاقی نظرمان به پیوند های وبلاگتان افتاد ، از خودمان پرسیدیم ، نسبت عمو و عموزادگی مگر پیوند نیست ، آخر ؟؟؟؟ :D
پاسخحذفالهام سلام . خوشحالم که کامنتو اینجا می بینم . لطف داری واقعا. باورم نمیشه که وبلاگ تو رو یادم رفته. شرمنده واقعا. خوب شد گفتی . وبلاگی که به وبلاگ درمه الهام خانم لینک نداده باشه درش بسته بشه بهتره ;)
پاسخحذفاضافه کردم لینکتو الهام جان