طناب بی انتها است ، مه غلیظی است ، پاهایم می لرزند اما می روم . کسی چه می داند شاید قدم بعدی انتهای طناب باشد و شاید سقوط . می روم چون بندباز زاده شده ام و کدام بندبازی است که نداند رفتن هر قدر سخت باشد از برگشتن ساده تر است ؟ . می روم چون تقدیرم طناب است تقدیرم مه است و بندباز بودن . یکی از تماشاچی ها گفت " چقدر اعتماد به نفس داره حتما موفق میشه " و جواب شنید " نه ببین چطور پاهاش می لرزه خیلی زود میفته " . من نه تماشاچی ها را می بینم و نه وقت دارم که به پاهایم یا اعتماد به نفس فکر کنم . بندبازها آزادند که بیفتند یا بروند . پدربزرگم در آخرین بندبازیش سقوط را انتخاب کرد و آخرین جمله ای که گفت این بود " سقوط لذت بخشی می شد اگر زمین اینقدر سفت نبود که گردنم را بشکند " . پدرم به انتهای همه طنابهای عمرش رسید و پس از بازنشسته شدن طاقت دوری از طناب را نیاورد و خودش را با طناب دار زد. من نه پدرم هستم و نه پدربزرگم . نه سقوط را دوست دارم نه خودکشی را . من چیزی را دوست دارم که پشت این مه و طناب بی پایان است .به این امید قدم بعدی را برمیدارم که در انتهای طناب کسی باشد که معنای تعادل را بفهمد و بتوانم از او بپرسم که ما چرا بندباز زاده می شویم؟ . یکی از تماشاچی ها گفت " دیدی نزدیک بود بیفته کارش تمومه تمرکزش رو از دست داد " . هدف قدم بعدی است بندباز این را می داند
من چیزی را دوست دارم که پشت این مه و طناب بی پایان است :)
پاسخحذفپدربزرگم در آخرین بندبازیش سقوط را انتخاب کرد و آخرین جمله ای که گفت این بود " سقوط لذت بخشی می شد اگر زمین اینقدر سفت نبود که گردنم را بشکند " . پدرم به انتهای همه طنابهای عمرش رسید و پس از بازنشسته شدن طاقت دوری از طناب را نیاورد و خودش را با طناب دار زد. من نه پدرم هستم و نه پدربزرگم .
پاسخحذفمی روم چون بندباز زاده شده ام و کدام بندبازی است که نداند رفتن هر قدر سخت باشد از برگشتن ساده تر است ؟
پاسخحذفمی روم چون تقدیرم طناب است تقدیرم مه است
پاسخحذفبندبازها آزادند که بیفتند یا بروند . پدربزرگم در آخرین بندبازیش سقوط را انتخاب کرد و آخرین جمله ای که گفت این بود " سقوط لذت بخشی می شد اگر زمین اینقدر سفت نبود که گردنم را بشکند " . پدرم به انتهای همه طنابهای عمرش رسید و پس از بازنشسته شدن طاقت دوری از طناب را نیاورد و خودش را با طناب دار زد. من نه پدرم هستم و نه پدربزرگم .
پاسخحذف