من ادامه دارم. من یک معمای ادامه دارم که پاسخش را به یک سیب فروخته است . من یک کلاف گره خورده ام که بنا بود هیچ گرهی نداشته باشد. من سواری هستم که اسبش را گم کرده و تحمل پیاده بودن را ندارد. من ستون باربری هستم برای دیوارهای اطرافم و دیواری هستم برای ستونی که باید تکیه گاهم باشد ولی نیست . من خطی مبهمم بر دیوار تاریخ . خطی ناخوانا از جایی به جایی . من یک خط خوشبینم که از میان انبوهی از درد می گذرد . خطی که خطهای دیگر را دوست دارد . خطی که به خطهای دیگر گره خورده است و این را می داند. کسی بیاید و مرا بکشد آنقدر بکشد تا به معنایم برسم . آه . یک آه ادامه دار . من و آه با هم ادامه داریم و شاید لبخند
بله؛ گویا ما یک خط ممتد هستیم و اصلاً قراری نیست که به پایانی بینجامد.
پاسخحذف