۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

چکه سی و دوم ( محکوم )

 هیچ انسانی خود را یکی از میلیاردها انسان  تصور نمی کند. جایی میان این همه بودن؛ کسی هست که نیست . قابل توضیح نیست ولی درد دارد. حتی اگر قابل توضیح هم بود،  از دردش کم نمی کرد. در این دنیا آدمی هست، که باید جایی باشد و آنجا نیست . تقصیر داشتن و نداشتن هیچ اهمیتی ندارد. انسان همیشه کمی مقصر است . از زمان سیب به بعد انسان همیشه کمی مقصر است . بیچاره انسان . بیچاره سیب . بیچاره آن کسی که تنهاست و می گرید. بیچاره تر آن که تنهاست و نمی گرید. امید را کسی تقسیم نکرد. امید را کاشتم باران نیامد . بال و پرش دادم سقوط کرد .امید را خواندم نیامد. امید را عاشق شدم لبخند محوی زد . به امید ِ امید، دست به دامن انتظار شده ام . از درد به درد، از انتظار به انتظار، از تنهایی به تنهایی،  از زندگی به مرگ .  امیدوارم و این خنده دار نیست عاقلانه هم نیست عاشقانه شاید ولی عشق متهم است . قاضی گفت : دل دزدیده ای . و  من هرچه گشتم دل خودم را هم پیدا نکردم چه برسد به دل دیگری . شاهد ؟ شاهدی نداشتم . .محکوم شدم به امید . من کیم که در مورد عدل صحبت کنم . قاضی ها را دیگران منصوب می کنند که می دانند دنیا چگونه اداره می شود . من درس قانون نخوانده ام . قانونم دلی بود که گم شده است یا دلی که دزدیده ام . آدم تنهاست. دل گم شده است . حکم دل نیست، امیدهایتان را رو نکنید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر