۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

چکه سی و چهارم ( کائنات )

به آسمان نگاه می کنم . به گذشته ستاره ها و نه به ستاره ها. به ستاره هایی که میلیاردها سال پیش نابود شده اند ولی من اکنون می بینمشان . و دلم می گیرد که نوری ندارم . که هیچکس گذشته من را نگاه نمی کند. دلم سیاهچاله ای می خواهد برای پنهان شدن . قایم موشک زندگیم سیاهچاله کم دارد. روحم مثل یک کوتوله سفید سنگین است . هر ذره اش هزاران تن وزن دارد. جد من یک شهاب سنگ یخی بوده است می بارم و خاموش می شوم . فوران یک ذره ام . یخی که آتش می گیرد و نور می دهد . نوری که پشت سرش را روشن می کند و نه روبرویش را . پس به کاری نمی آید. اسباب تفریح آدمیان است. سرگردان است . از گشتن خسته ام .میان این همه ستاره و کهکشان و اشعه کیهانی یافتن تو معجزه ای است عظیم تر از مهبانگ . جاذبه در حضور تو جاذیه ای ندارد. درخشان ترین ستاره ها بی تو تاریکند . بیهوده در جهان های موازی پنهان می شوی پیدایت میکنم و در آغوشت می کشم آنچنان که جهان به احترام مان بایستد و دست از انبساط پایان ناپذیرش بردارد . بیهوده جهان را منبسط نکن .بیهوده ستاره ها را منفجر نکن . من به کمتر از تو راضی نمی شوم . بگذار جهان و عظمتش برای دانشمندان  باقی بماند . بگذار فاتحین کهکشان ها را فتح کنند من تو را می خواهم که نور نورهایی . بی تو من تاریکم با من باش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر