زندگی رازش را جایی پنهان می کند که دیده نشود و چه جایی امن تر از نگاه رهگذری که هیچ نکته قابل توجهی ندارد و یک آدم عادی است مثل بقیه آدم ها ؟ شاید راز زندگی را پشه هایی که کل زندگیشان یک روز است بدانند. شاید همه باکتری ها راز زندگی را می دانند ودر کلنی هایشان به زبانی که انسان ها نمی فهمند راجع به آن صحبت می کنند شاید این راز آنها را در برابر آنتی بیوتیک ها مقاوم می کند یا خیلی زود به حیاتشان پایان می دهد. شاید کلاغها هر روز با قارقارهایشان راجع به عمیق ترین مسائل حیات به افشاگری می پردازند و ما از آن خبر نداریم . شاید گنجشک ها چنان از عجایب آفرینش مطلع باشند که هر روز صبح به حماقت و نادانی انسان ها بخندند . شاید این نوشته راز زندگی باشد شاید تو که این نوشته را می خوانی راز زندگی باشی. زندگی از شدت سادگی رازآلود است و از شدت رازآلودگی ساده . من این راز پیچیده ی ساده ، این راز دردناک شادی آور را دوست دارم
میدونی زروان، من این نوشتت رو تا جایی که میاد و میگه " ... صبح به حماقت و نادانی انسان ها بخندند." دوست دارم. ولی بعد از این جملهات رو دیگه دوست ندارم. بنظرم بعدش تبدیل میشه به کلیشههای قدیمی که توی نوشتن بکار میره. بنظرم یه جور سعی زیادیه برای جمع کردن مطلب، برای یکجور نتیجهگیری که بنظرم اصلاً لازم نیست. یعنی میخوام بگم که جملات قبلی خودش مفهوم رو میرسونه، یه جورایی خود خواننده میتونه نتیجه رو برداشت کنه، نیازی به فرو کردن –به قول سرهرمس- مفهوم به ذهن خوانندهگان نیست.
پاسخحذفالبته نظر شخصی بود. :)
اغلن ممنون از نظر و دقتت . حرفهات در مورد کلیشه ای بودن دو جمله ماقبل آخر رو قبول دارم ولی این نتیجه گیری و فرو کردن مفهوم به ذهن خواننده نیست . بعد از یک آشنائی زدائی شدید نمیشه متن رو همینطور رو هوا گذاشت شاید میشد خلاقانه تر تمومش کرد ولی خب من این پست ها رو خیلی سریع می نویسم و اولین جمله هایی که به ذهنم میاد رو می نویسم واسه همین ممکنه کلیشه ای هم بشه . خوشحالم که متن ها رو اینقدر با دقت و نظر نقادانه می خونی :)
پاسخحذف