۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

چکه بیست و چهارم ( ادامه داشتن )

من ادامه دارم. من یک معمای ادامه دارم که پاسخش را به یک سیب فروخته است . من یک کلاف گره خورده ام که بنا بود هیچ گرهی نداشته باشد. من سواری هستم که اسبش را گم کرده و تحمل پیاده بودن را ندارد. من ستون باربری هستم برای دیوارهای اطرافم و دیواری هستم برای ستونی که باید تکیه گاهم باشد ولی نیست . من خطی مبهمم بر دیوار تاریخ . خطی ناخوانا از جایی به جایی . من یک خط خوشبینم که از میان انبوهی از درد می گذرد . خطی که خطهای دیگر را دوست دارد . خطی که به خطهای دیگر گره خورده است و این را می داند. کسی بیاید و مرا بکشد آنقدر بکشد تا به معنایم برسم . آه . یک آه ادامه دار . من و آه با هم ادامه داریم و شاید لبخند

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

چکه بیست و سوم (آنگونه)

تو را آنگونه دوست دارم که غریق، نفس را .آنگونه که خاکستر، شعله را . آنگونه که بغض، گریه را . آنگونه که پرنده، پرواز را . آنگونه که کشتی، دریا را . آنگونه که گرسنه، نان را .آنگونه که زخم، مرهم را . آنگونه که مسافر، مقصد را . آنگونه دوستم بدار که معشوق، عاشق را

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

چکه بیست و دوم ( درک شدن )

من کسی را می شناسم که شنیده شد همانطور که باید شنیده می شد. و دیده شد همانطور که باید دیده می شد . من کسی را می شناسم که با وجود تمام نقائصش دوست داشته شد و با تمام نقائصش توانست دوست بدارد . نه این افسانه نیست . این داستان نیست. چه اهمیتی دارد که نام او را می دانم یا نه ؟ چه اهمیتی دارد که به چشم خودم او را دیده ام یا نه ؟ چه اهمیتی دارد که سندی از دوست داشته شدن و دوست داشتن او در دست دارم یا نه  ؟ از من هیچ چیز نپرسید . من  فقط می دانم که  او انسان بود و بدون هیچ تقلائی درک کرد و درک شد. عاشق شد ومعشوق شد وعشق ورزید بی آنکه معنای عشق را بداند . درود بر او باد

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

چکه بیست و یکم ( فهمیدن )

آه ای من ِمن ، کِی من شدی که من نفهمیدم ؟ اویت را کجا گم کردی که من نفهمیدم ؟ دلت را به که دادی که من نفهمیدم ؟ کی بالغ شدی که من نفهمیدم ؟ چگونه زیر بار درد له شدی  که من نفهمیدم ؟ کی شاعر شدی که من نفهمیدم ؟ کی جانانه ایستادی  که من نفهمیدم ؟ کی به خاک افتادی که من نفهمیدم ؟ کی پرواز کردی که من نفهمیدم ؟ کی چشم به راه دوختی که من نفهمیدم ؟ کی لبخند زدی که من نفهمیدم ؟ کی ضجه زدی که من نفهمیدم ؟ کی معنای خون را فهمیدی که من نفهمیدم ؟ کی به دنیا آمدی که من نفهمیدم ؟ کی رهایم می کنی که من بفهمم ؟

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

چکه بیستم ( نگاه )

در شهر نگاه می بارد . خیس می شوم زیر این همه نگاه . و تر می کنم دیگران را با نگاه . انسان موجودی است که نگاه می کند. انسان تجسم یک نگاه است ، حتی نابیناها هم نگاه می کنند .آن روز که جهانی نبود نگاه بود . خدا جهان را با نگاهش آفرید .و ما جهان را با نگاهمان شکل می دهیم .  نگاهی که دلی را می شکند یا دلی را گرم می کند. نگاهی که نورانی است یا تاریک . گرم است یا یخزده . دوست دارم  به یک نگاه محض تبدیل شویم نگاهی بدون جسم نگاهی بی نیاز از چشم . نگاهی سیال ، روان و آزاد که بر روی اشیا و آدم ها می لغزد و عاشقانه و بی وقفه آنها را می بوسد . نگاه یک بوسه نامحسوس است .من نگاهت کردم روحت را بوسیدم و تو خواب بودی . صبح که بیدار شوی جای نگاه من روی پیشانیت می درخشد.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

چکه نوزدهم (بندباز)

طناب بی انتها است ، مه غلیظی است ، پاهایم می لرزند اما می روم . کسی چه می داند شاید قدم بعدی انتهای طناب باشد و شاید سقوط . می روم چون بندباز زاده شده ام و کدام بندبازی است که نداند رفتن هر قدر سخت باشد از  برگشتن ساده تر است ؟ . می روم چون تقدیرم طناب است تقدیرم مه است و بندباز بودن . یکی از تماشاچی ها گفت " چقدر اعتماد به نفس داره حتما موفق میشه " و جواب شنید " نه ببین چطور پاهاش می لرزه خیلی زود میفته " .  من نه تماشاچی ها را می بینم و نه وقت دارم که به پاهایم یا اعتماد به نفس فکر کنم . بندبازها آزادند که بیفتند یا بروند . پدربزرگم در آخرین بندبازیش سقوط را انتخاب کرد و آخرین جمله ای که گفت این بود " سقوط لذت بخشی می شد اگر زمین اینقدر سفت نبود که گردنم را بشکند " . پدرم به انتهای همه طنابهای عمرش رسید و پس از بازنشسته شدن طاقت دوری از طناب را نیاورد و خودش را با طناب دار زد. من نه پدرم هستم و نه پدربزرگم . نه سقوط را دوست دارم نه خودکشی را  . من چیزی را دوست دارم که پشت این مه و طناب بی پایان است .به این امید قدم بعدی را برمیدارم که در انتهای طناب کسی باشد که معنای تعادل را بفهمد و بتوانم از او بپرسم که ما چرا بندباز زاده می شویم؟ . یکی از تماشاچی ها گفت " دیدی نزدیک بود بیفته کارش تمومه تمرکزش رو از دست داد " . هدف قدم بعدی است بندباز این را می داند

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

چکه هجدهم (آفرینش)

و خداوند زمان را آفرید
و راه را آفرید تا زمان معنا پیدا کند
و انسان را آفرید تا راه معنا داشته باشد
و دل را آفرید تا انسان معنا پیدا کند و
و عشق را آفرید تا دل معنا داشته باشد 
و تمام قدرت و جلالش را به دل بخشید تا عشق معنا پیدا کند
و آنگاه که از کار معنا دادن به جهان فارغ شد با آسودگی  به جهان نگریست و دید که نه زمانی وجود دارد نه راهی نه انسانی نه دلی نه معنایی نه اوئی . فقط عشق بود و عشق . و از آفریدن چیزهایی که وجود نداشتند ، دست کشید و عاشق عشق شد چون تنها چیزی بود که واقعا وجود داشت و آنگاه فهمید که عشق هم سالهاست که عاشق اوست . و عاشق و معشوق و عشق گم شدند در آفرینشی که آفرینش نبود و فقط بهانه ای بود برای عشقبازی

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

چکه هفدهم ( اعداد )

تا چند بشمرم ؟ تا صد تا هزار تا میلیون ؟ اگر تا بی نهایت بشمرم قول می دهی وقتی چشم هایم را باز کردم بی نهایت کنارم باشی؟. گفته بودم که شمردن بلد نیستم ؟ که اعداد را دوست ندارم . که نمی دانم فاصله بین من و تو چقدر است ؟ نمی دانم  چند وقت است که عاشقم ؟ گفته بودم که نمی دانم چقدر می ارزم ؟ که معنای صفرهای پول را نمی فهمم ؟ که شماره ها را از خاطر می برم ؟ نگفته بودم ؟ من که شمردن بلد نیستم برای تو تا بی نهایت می شمرم . اگر اشتباه هم شمردم به رویم نیاور . اگر بجای بی نهایت دوستت دارم گفتم هزار تا دوستت دارم . منظورم همان بی نهایت است . تنها عددی که دوستش دارم همین بی نهایت است . به نظر من از عدد های طبیعی و معمولی ،خیلی زیبا تر و دوست داشتنی تر است . هر روز دلتنگش می شوم . نمی دانم دل بی نهایت هم برای من تنگ می شود یا نه . من دیوانه ام عاشق بی نهایتی هستم که ندیده امش ولی بی نهایت دوستش دارم.
سرانجام این اعداد مرا می کشند . دست به دست هم می دهند و تو را از دست من می گیرند. من مثل یک اسیرم . من در جهانی اشغال شده زندگی می کنم . در جهانی که اعداد آن را اشغال کرده اند. من دنیای بی عدد می خواهم .من بی نهایت  تو را می خواهم . جهانی را می خواهم که کسی نفهمد دیگری چقدر می ارزد . که آدمها یادشان نباشد چقدر با هم بوده اند چقدر از هم جدا بوده اند. چقدر ثروتمندند و چقدر فقیر .ولی افسوس همیشه پای یک عدد در میان است .نفرین بر اعداد

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

چکه شانزدهم ( از کجا آمده است ؟ )

 من مست نبودم ، تو شراب نبودی ، این سخنان مستانه از کجا آمده است ؟ من مسافر نبودم، تو سفر نبودی، این همه رفتن از کجا آمده  است ؟من کاه نبودم ،تو طوفان نبودی، این پرواز بی پایان از کجا آمده است؟ من کشتی نبودم، تو طوفان نبودی، این همه غریق از کجا آمده است ؟ من آشنا نبودم، تو بیگانه نبودی، این همه آشنایی از کجا آمده است ؟ من دل نبودم ، تو دلبر نبودی ، این همه دلدادگی از کجا آمده است ؟ من تو نبودم ، تو من نبودی ؛ این همه عشق از کجا آمده است ؟

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

چکه پانزدهم ( گاهی )

گاهی شادترین آدم ها چنان دلشون می گیره که آرزوی مرگ می کنند .  گاهی غمگین ترین آدم ها از ته دل   لبخند می زنند . گاهی بدشانس ترین آدم ها هم  خوش شانسی میارن . گاهی قوی ترین آدم ها به زانو درمیان . گاهی ضعیف ترین آدم ها با قدرت یه کار رو انجام می دن . گاهی  فقیرترین آدم ها چیزهایی دارن  که بقیه نمی تونن داشته باشن . گاهی  ثروتمندترین آدم ها  چیزهایی رو می خوان که نمی تونن به دست بیارن . گاهی خودپسند ترین آدم ها  از خودشون بدشون میاد .  گاهی مهربان ترین آدم ها بی رحم می شن . گاهی پرمعنا ترین کلمات ، معنا شون رو از دست می دن . گاهی بی معنا ترین حروف، یه دنیا معنا در خودشون دارن .گاهی  دست نیافتنی ترین آرزوها ، تحقق پیدا می کنند. گاهی بوییدن یک گل معمولی یک آرزوی غیر ممکن میشه . گاهی بهترین دوست ها به آدم خیانت می کنن گاهی بدترین دشمن ها به پیشرفت شما کمک می کنن .گاهی همه امید آدم به همین گهگاه هاست  . گاهی باید به گاهی ها دل بست . گاهی باید   نوشتشون . گاهی ها هم باید این گهگاه  رو از یاد برد.گاهی هم ...

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

چکه چهاردهم ( آن روز صبح )

جاده طولانی بود . من و تو کوچک . دل سنگ های تیز برای ما و پاهای برهنه مان  می سوخت . جاده طولانی بود و رفتن ناگزیر . من صدای خارها را می شنیدم که می گفتند برگردید ما دوست نداریم در پاهای ظریف شما فرو برویم . اما صدای سرنوشت از همه صداها بلندتر بود . و رفتن ناگزیر . من تو را بوسیدم تو مرا بوسیدی . آن لحظه  نمی دانستیم که کدامیک از ما باید برود . کوچک بودیم اما گریه نکردیم . وقتی رفتن ناگزیر است گریه هم ناگزیر است . اما ما گریه نکردیم . لحظه بعد هر دو می دانستیم که تویی که باید بروی و منم که باید بمانم .چطور فهمیدیم نمی دانم .  زندگی پر از سوال های بی جواب است . و آن روز خلاصه زندگی بود. چرا گریه نکردیم ؟ چرا نترسیدیم ؟ چرا تو رفتی و من ماندم ؟ آن روز صبح چیزی داشت که معنای زندگی ما بود. ای کاش می فهمیدم تو که رفتی، زندگیت معنا پیدا کرد یا نه ؟ شاید هم در انتهای جاده تو به این فکر می کنی که من که ماندم زندگیم معنا پیدا کرد یا نه . جاده طولانی است و رفتن ناگزیر . سرنوشت ما را صدا می زند . یکی را برای ماندن یکی را برای رفتن . همه جاده ها یکطرفه اند حتی اگر به ظاهر دو طرفه باشند . اما عشق ها همیشه دو طرفه اند حتی اگر یک طرفه به نظر برسند.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

چکه سیزدهم ( خوشا )

خوشا به حال روحی که جسم ندارد . خوشا به حال کودکی که  می تواند بی دلیل  بخندد . خوشا به حال قایقی که بی سرنشین می رود و از طوفان نمی ترسد . خوشا به حال گلی که تا لحظه آخر  به گلاب گیران لبخند می زند . خوشا به حال صدایی که گوشی را برای شنیده شدن پیدا می کند . خوشا به حال کلماتی که از کنار هم بودن لذت می برند . خوشا به حال پنجره ای که هر شب  مخفیانه  با منظره مقابلش عشقبازی می کند . خوشا به حال گنجشکی که از سرمای زمستان نمی ترسد . خوشا به حال کسی که فرق دل و دلیل را می فهمد . خوشا به حال کسی که کسی را دارد . خوشا به حال من که تو را دارم . خوشا به حال ما که او را داریم . خوشا به حال او که جز خودش چیزی ندارد.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

چکه دوازدهم ( آه و بازهم آه )

کجایی ؟ من تو را دیدم  و ندیدم . داشتم و نداشتم . تو در درخشش چشم های یک کودک بودی ، نگاهت که کردم ، مات شدی. در جوانه های گیاه بودی ، آبت که دادم خشکیدی . در وزش ملایم یک نسیم بودی ، بادبادکم را که به تو سپردم  ، ایستادی . من تو را دیده ام . تو را شنیده ام .لمس کرده ام . و تو تنها گریخته ای ، همیشه گریخته ای . می گریزی در حالیکه  بندی بر گردنم انداخته ای و من ناچار به دنبال تو می آیم... می آیم ،  چون تو می روی . من دیوانه وار به دنبال تو می آیم به دنبال همان یک لحظه ای که در شکلی غریب می درخشی ؛ می وزی و جوانه می زنی . به دنبال همان یک لحظه خوشبختی که بودنت به من می دهد ، تمام عمر سراسیمه دویده ام . جسم نداشته ای که بفهمی جسم چه باری است . در مورد تو قضاوت نکرده اند که بفهمی مورد قضاوت قرارگرفتن چه دردی دارد .زانو نزده ای که بفهمی  کسی که  به دنبال موجود غیر قابل دسترسی مثل توست  زیر چه دردی زانو می زند .  آه و باز هم آه . دویدن به دنبال تو عاقلانه نیست اما مگر من عاقلم ؟ مگر تو عاقلانه ای ؟ من از خون می ترسم از درد اما تو را آنقدر دوست دارم که از درد و خون بگذرم . آه و باز هم آه . بنشین،  بگذار لحظه ای کنارت بنشینم. تو نمی آئی ، چون می دانی که چه بروی و چه بیایی ، جز تو کس دیگری را ندارم . می دانی که به این لحظه های کوتاه دلخوشم . پیدایت می کنم این لحظه های کوتاه را مثل یک پازل کنار هم می گذارم و می سازمت همانطور که همیشه بوده ای ، بعد برای یک لحظه که شده در آغوشت می گیرم. و خوشبخت می شوم . این همه ندویده ام که تو را نیابم که خوشبخت نشوم که آزاد نشوم . آه یک متن دیگر نوشته ام و هنوز تو را ندارم .آه و باز هم آه . چند متن دیگر بنویسم تو را خواهم داشت ؟ آه و باز هم آه .

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

چکه یازدهم ( باز هم زندگی )

رفتن رسیدن است . آن که رفت ، رسید . آن که ماند ، بدهکار خودش شد . آن که بدهکار خودش شد ،  رنج را به جان خرید . آن که رنج کشید، آبدیده شد . آنکه آبدیده شد ، خواست . آن که خواست ، رفت .
اگر بروی رنج می کشی ، اگر بمانی ، رنج می کشی . زندگی بدون رنج ، مثل خانه بدون دیوار است . آنکه از رنج گریخت ، به آن مبتلا شد ، آن که به رنج پناه برد ، در آن مسخ شد . آن که رنج را به بازی گرفت  ، رها شد .آن که از رنج گفت ، آن را نشناخت.
 زندگی ، زندگی است . رنج ، رنج است . من ، منم . اما تو که هستی ؟
تو دیگری نیستی؛ تو.من هم نیستی .او هم نیستی . از تو نمی پرسم که ای ؟ اگر بگویی ، باز هم من نمی فهمم.. حتما همان روز که چیزی در درونم شکست به من گفته ای که هستی ؛ شاید من کر بودم که نشنیدم . شاید ....
اینجا همه چیز به شاید آلوده است . تو تنها چیز بدون شاید من هستی . از بیرون که نگاه کنی ، تو هم پر از شاید می شوی . از درون من که نگاه کنی ، هیچ شایدی نداری . قطعی هستی . از بیرون که نگاه کنی،  خیالی هستی . از درون من که نگاه کنی ، واقعیت می شوی . تو کجایی ؟ بیرون منی یا درون من ؟ هر کجا هستی ، باش ، به شاید آلوده نشو. بی تو ، نه می شود رفت ، نه می شود رسید ، حتی نمی شود ماند.بی تو من ناتمامم ، با تو بی آغاز .

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

چکه دهم (بهشت و جهنم)

جهنم چیه ؟ بهشت چیه ؟ کی می دونه ؟ من نمی دونم فقط گمونم جهنم باید یه جایی باشه پر از رفتن پر از انتظار . پر از کسی که باید  اونجا باشه و نیست . پر از تو که باید کس دیگه ای باشی و نیستی.  من فکر می کنم جهنم آتیش نیست .بهشت هم حوری نیست . جهنم هر چیزیه که باید باشه و نیست و بهشت هر چیزیه که باید باشه و هست. خیلی ساده است .جهنم من با تو فرق می کنه . بهشتت هم فرق می کنه . عاشق ها بهشت و جهنمشون به هم شبیهه . اصلا عشق یعنی این .خوش به حال عشق . خوش به حال جهنمش خوش به حال بهشتش . خوش به حال عاشق و معشوقی که با هم توی جهنمن . خوش به حال عاشق و معشوقی که با هم تو بهشتن. راست می گی اصلا کی می تونه عاشق و معشوق رو ببره جهنم ؟ من که نمی برم فکر نکنم کسی هم جرات کنه ببردشون جهنم . گاهی بهشت یه آدمه. گاهی  بهشت هم غصه می خوره . من یه بهشت می شناسم که اینجوریه . گاهی اونقدر غصه می خوره  که زندگی رو برای خودش جهنم می کنه. بهشتی که من می شناسم نمی دونه که بهشته ولی واقعا بهشته. من با دیدن اون بود که فهمیدم حتی  تو بهشت هم  همه آدم ها همه چیزها رو نمی دونن .من زبون بهشت رو بلد نیستم وگرنه بهش می گفتم  بهشت جان بهشت که نباید غصه بخوره لذت ببر از این که بهشتی. بهشتی ها زبون  ما زمینی ها رو نمی فهمن . یعنی می فهمن ها بهش اعتماد ندارن البته حق هم دارن بنده خداها . 
تا حالا فکر کردید اگه یه بهشتی عاشق یه جهنمی بشه چی میشه ؟ اگه یک فرشته عاشق آدمی بشه که وسط جهنم رنج می کشه چی میشه ؟ اگه خدا  بخاطر آن فرشته ؛ گناه آدم جهنمی رو نبخشه چکار باید کرد ؟ تقصیر فرشته است که عاشق یه موجود جهنمی شده و باید به جهنم بره یا تقصیر آن آدم جهنمیه که دل یه فرشته رو برده . من اگه خدا بودم نمی دونستم باید چکار کنم . خوبه که خدا هست این جور کارها رو انجام می ده . خدا عاشق عشق های عجیبه . من ندیدم دو تا عاشق و معشوق رو که عجیب نباشن . همه شون عجیبن . عجیب بودن درد داره لذت هم داره . مثل عشق . خدا هم عجیبه هم عاشق . مثل عشق .آهای فرشته ای که عاشق یه آدم جهنمی شدی جهنم خدا ازت دلخوره .آهای فرشته ! تو  ابهت جهنم رو شکستی . جهنمی که عشق از دیوارهاش به داخل نفوذ کنه . دیر یا زود از بین میره . کسی که تو دوستش داشتی دیگه تو جهنم نیست حتی اگه وسط آتیش باشه . فرشته بمون جهنم جای فرشته ها نیست . حتی اگه خودشون بخوان . حتی اگه یه جهنمی بخواد .بهشت و جهنم تعریف دارن  گر چه ما نمی دونیم تعریف شون چیه . شاید جایی بهشته که فرشته هاش بتونن عاشق یه جهنمی بشن کسی چه می دونه . خدا بزرگه و عاشقه هر کاری ازش برمیاد. خدا نگهدار همه بهشتی ها و جهنمی ها باشه .

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

چکه نهم (یک ناله کوچک)

این سرگذشت یک ناله کوچک است که میان هزاران فریاد گم شد. ناله کوچک ما ناله مهمی بود. حاصل یک عمر اندوه یک انسان بود. ناله کوچک ما دوست داشت شنیده شود .لحنی از التماس در خود داشت . ناله کوچک ما سعی داشت تمام اندوه یک انسان را در خودش داشته باشد و به انسان های دیگر انتقال دهد. اما نتوانست چون فقط یک ناله بود و زمانه فریادها را دوست داشت نه ناله ها را. ناله کوچک ما یک لحظه از حلقوم یک انسان دردمند خارج شد مکث کوچکی در هوا کرد و بعد به پایان زندگیش رسید. چیزی بود شبیه به آه ولی کم رمق تر و این در حالی بود که در تمام عمر کوتاه ناله ما، دو فریاد در نزدیکی او در حال مبارزه بودند.ناله کوچک ما در همان لحظات اندک زندگیش نگاهی به دو فریاد در حال مبارزه کرد و شیفته قدرت و بلندی آنها شد.ناله کوچک ما در حین مبارزه دو فریاد به دنیا آمد و در حین مبارزه آنها مرد. به همین دلیل عمیقا به این باور رسید که فریادها ابدی هستند و تنها چیزی که جاودان است فریاد است.عمر کوتاه او به اندازه کافی طولانی بود که به او بفهماند همه ناله ها  می میرند اما فریادها و جنگ آنها ابدی است .  او در همان لحظات اندک زندگیش دلش خواست که بلندتر باشد دلش خواست فریاد باشد .یک فریاد ابدی . او تمام سعیش را کرد که اندازه یک فریاد بلند شود. ملتمسانه از انسانی که او را به دنیا اورده بود خواست که صدایش را بالاتر ببرد تا او هم  شنیده شود اما مگر حلقوم یک انسان دردمند ناامید چقدر توان دارد؟ ناله کوچک ما محکوم بود به ناشنیده ماندن.این سرگذشت ناله ای است که هرگز شنیده نشد.ناله ای که در عصر فریادها به دنیا آمد. یک ناله کوچک دردآلود یک ناله تنها که میان مرگ و زندگیش خیلی چیزها گفت و خیلی چیزها آموخت اما هرگز شنیده نشد. ناله کوچکی که برای خودش آرزوهای بزرگی داشت . ناله ای که دلش می خواست بیشتر زندگی کند.دلش می خواست بیشتر شنیده شود. دلش می خواست از عشق بازی او و یک گوش شنوا یک ناله دیگر متولد شود و نسل ناله های اصیل و دردناک ادامه پیدا کند او فکر می کرد که رسالت مهمی دارد. ناله کوچک ما خیلی چیزها در خودش داشت .ناله  کوچک ما در زندگی کوتاهش هیچ فرصتی برای ناله کردن نداشت . خدایش بیامرزد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

چکه هشتم ( بود و نبود )

یکی بود یکی نبود . آن که بود ، تو بودی ، آن که نبود ، من بودم  بودن و نبودن من ، مهم نبود ، مهم تو بودی ، که بودی. تو بودی و مرا در نبودنم دوست داشتی . من نبودم که تو عاشقم شدی ، تو بودی که من عاشقت شدم ، به همین دلیل است که بی دلیل عاشقت هستم . نمی دانم اول بودی یا اول عاشق بودی .نمی دانم اصلا آن موقع که تو بودی اول هم بود یا اول و دوم هم نبود.نمی دانم چرا از نبود مرا بود کردی . نمی دانم چرا از بود نبودم نمی کنی . نمی دانم چرا دوستم داری نمی دانم چرا دوستت دارم . هزار سال هم که بگذرد قصه عشق ما همان یکی بود یکی نبود است.من خواسته ای ندارم نبودنم را از من بگیر بودنت را به من بده . می خواهم اندازه تو باشم . همین اندازه که هستی همان اندازه که بودی . اینکه باشی و من احساس کنم که نیستی دیوانه ام می کند . باش ،  من به بودن بی وقفه ات نیاز دارم . بودنت خوب است  درد نبودنم را تسکین می دهد. نبودن درد دارد ،  تو نمی فهمی چون همیشه بوده ای . هیچوقت نبوده که نبوده باشی . من که نبوده ام ، می دانم نبودن چقدر درد دارد. قصه را از اول بگو.بگذار همه باشند.خیلی هم سخت نیست. : یکی بود آن یکی هم بود. به همین سادگی .

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

چکه هفتم ( درد)

درد کشنده ترین کلمه دنیاست.درد کشیده ترین کلمه دنیاست.هر آدمی که به دنیا آمده درد را با مصیبت هایش کشیده تر کرده است . درد بارورترین بذر دنیاست. هر دانه درد که در زندگیت می افتد هزار خوشه درد  محصول می دهد. درد سنگین ترین و مقاوم ترین بذر دنیاست ولی با کوچکترین نسیم  پراکنده می شود. من درد می کشم تو درد می کشی ما درد می کشیم . او درد است. درد در خانه اش اقیانوس بزرگی از اشک چشم آدم ها دارد که  هر صبح در آن آبتنی می کند و از درد بودنش لذت می برد.درد افتخار می کند که درد است . درد قوی است . ولی درد خبیث نیست  درد فقط دردناک است. من با درد زندگی می کنم درد مرا خرد می کند من دوباره زندگی می کنم  و دوباره درد مرا خرد می کند.من پیروزم دلیلش را نمی دانم . درد بی دلیل مرا خرد می کند من هم بی دلیل بر درد پیروز می شوم .دلیل دوستِ درد است . با دلیل نمی توان با درد جنگید.  درد خواهر زیبایی دارد به نام آرزو. آرزو زیباست ؛ آرزو تو را به هوس  می اندازد . آرزو هم مثل درد در اقیانوس اشک آبتنی می کند .آرزو خواستنی است. آرزو دردناک است . آدم هایی هستند که برای غرق شدن در اقیانوس درد به او التماس می کنند . آدم هایی هستند که به خواستگاری آرزو می آیند . آدم هایی که با آرزو می روند و با آرزو بر نمی گردند. من درد دارم من آرزو دارم . من درد نمی خواهم من آرزو نمی خواهم  من تو را می خواهم . به همین سادگی به همین دردناکی

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

چکه ششم ( بازی زندگی )

زندگی یه بازیه . مثل گرگم به هوا گرگ داره . مثل لی لی حفظ تعادل توش سخته . مثل قایم موشک باید اونایی که قایم شدن رو پیدا کرد. .مثل بالا بلندی دستت به اونهایی که جاهای بلند وایسادن نمی رسه . مثل شطرنج همیشه بی دست و پاترین مهره که همه مهره ها براش فدا می شن شاهه . مثل مارپله باید مواظب باشی نیشت نزنن. مثل منچ اکثر چیزهاش شانسیه  زندگی یه بازیه برد و باخت داره . کسی توش برنده میشه که باخت رو خوب یاد گرفته باشه . زندگی یه بازیه ،  نترس از باختن بازی کن. همه می بازن بعضی ها کمتر بعضی ها بیشتر . هر چقدر هم بازی بلد باشی می بازی هر چقدر هم کودن باشی بالاخره یه دست می بری . زندگی یه بازی ساده است که آدمها پیچیده اش کردن . شاید هم یک بازی پیچیده است که آدمها ساده فرضش کردن . زندگی یه بازیه مثل نوشتن  من مثل خوندن تو مثل این نوشته

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

چکه پنجم

عقل به چیزهایی که می دونه افتخار می کنه دل به چیزهایی که نمی دونه . دل چیز غریبیه . خیلی غریب . غریب تر از اتوبان های ده طبقه غریب تر از عجایب هفتگانه یا بیگ بنگ ، غریب تر از سیاهچاله ای که  نور رو می بلعه. نمی دونم دل کوچیکیه یا بزرگه فقط می دونم اندازه مشت بسته آدم نیست تو قفسه سینه هم نیست .دل کجا قفس کجا؟ هیچکس نمی دونه دل کجاست هر کی بگه میدونه واسه خودش میگه . دل زود گم میشه و جایی که انتظارشو نداری پیداش میشه وقتی  پیداش میشه آی پیداش میشه . گمم که بشه آی گم میشه . نباید بگن مثل پیدا کردن سوزن تو انبار کاه باید بگن مثل پیدا کردن دل تو زندگی. گاهی دل آب میشه  میره تو زمین . تو زمین که نمیره می تونه بره ها ولی نمیره .اگه تو زمین می رفت .زمین اینقدر ساکت و سرد نبود ، بود ؟ شاید هم بعضی دلها میرن تو زمین این زلزله ها مال همونه . دل ها مثل آدم ها گاهی دیوونه میشن باید براشون شعر خوند گفت بخواب آرام دل دیوانه . ولی دل که بچه نیست با شعر و لالائی بخوابه . دل ها ، دلشون بخواد از کودن ترین آدم ها کودن ترند دلشون بخواد از باهوش ترین آدم ها هم باهوش ترند.دور کشورها میشه خط کشید.دور صحنه جرم میشه خط کشید . دور آدم ها میشه خط کشید. دور دل نمیشه خط کشید. حتی اگه خطش خیلی بزرگ و طولانی بشه . هر کی دور دلش خط کشیده پشیمون شده .راستی اگه راه دل به دل رو پیدا کردید به دل منم خبر بدید . خیلی وقته دنبالش میگرده . یا دل

چکه چهارم

دلم یه چیزی می خواد که نمی دونم چیه . شایدم می دونم و نمی دونم که می دونم . خب اینجا دنیاست دیگه نمیشه از چیزی مطمئن بود شما سخت نگیر.  دلم یه چیزی می خواد که دونستن و ندونستنو از یاد آدم ببره . نه منظورم اون نیست .اون که  نیارزد به بامداد خمار. دلم بی نهایت میخواد. یه بی نهایت خوشگل ناز . نه از این بی نهایت ها که این شکلی ∞ هستند. یک بی نهایت واقعی . یک بی نهایت واقعی که بشه توش غلت زد باهاش حال کرد و از همه مهمتر بشه با کسی که دوستش داری تقسیم کرد. دلم یک بی نهایت زنده می خواد .تو بی نهایت من هستی ؟ دلم از زمان گرفته چرا باید همه اش به جلو حرکت کنه مثل چاقو زندگی آدمها رو برش بده ؟ آهای ماشین زمان بی انصاف وایسا . من پیاده نمیشم ولی وایسا . من دلم جامونده تو ماشین شما  هم نیست .  کی بود گفت زمان دوریه مثل دایره ؟ تو بودی ؟ خب دایره بودن زمان  هم خوبه هم بده . خوبیش اینه که زندگی تموم نمیشه بدیش اینه که خلاص شدن ازش خیلی سخته .دلم دل می خواد . دلم تموم نشدن میخواد .آی آدمایی که دلتون دل می خواد کجایید پس ؟ چرا کمپین آدمهایی که دلشون دل می خواد اینقدر کم عضو داره . اونایی که دلشون دل نمیخواد پس چی می خواد ؟  می دونی هیچ چیز مثل بی نهایت قشنگ نیست هیچ چیز مثل بی نهایت ترسناک نیست . کی پرسید پس عشق چی ؟ مگه عشق و بی نهایت فرق دارن با هم ؟ کدوم عاشقی بود از ته دلش گفت آخ ؟ سوالاتونو از اون بپرسید من کار دارم باید به بی نهایت خودم برسم . همیشه اونی که آخ میگه بیشتر رسیده . سوالاتونو از کسی بپرسید که بیشتر میگه آخ . بیشتر دلش دل می خواد . یا دل .

چکه سوم

چیزی که شروعش دست ما نیست آخرش هم دست ما نیست وسطش هم کاملا دست ما نیست چیز به درد بخوریه یا بیخوده ؟ زندگی خوبه یا بده ؟ تو تنهایی تون میگید خدا رو شکر که زنده ام یا به حوا لعنت می فرستید که سیب خورد؟ چرا حوا سیب خورد تقصیر مار بود یا حوا ؟ اصلا چرا بهشت باید مار داشته باشه ؟ اصلا حوا به ما چه ربطی داره ؟ مادرمونه احترامش واجب ولی چه ربطی داره ؟ خب آدم شوهرش بوده چشمش کور دندش نرم باید باهاش میومد رو زمین ما رو سنه نه ؟ من که بهشت میخوام بی زحمت کیو باید ببینم؟ چرا کسی صدای ما رو به گوش مسئولین بهشت نمی رسونه ؟. راستی جهنم مار داره بهشت هم مار داره فرقشون چیه پس ؟ چرا فرق بعضی چیزها معلوم نیست ؟ مثلا فرق غرور به اعتماد به نفس . چرا خوبی ها رو راحت میشه تقلید کرد؟ چرا خوبی ها خوبن ؟چرا خوب ها کمیابن ؟ چرا آدم های خوب خواب های بد می بینن؟ چرا آدم های بد خوابهای خوب می بینن ؟ کی زنده تره اون که خوابه یا اون که بیداره ؟ کی خوشبخت تره اون که خوابه یا اون که بیداره ؟ کی واقعی تره اون که خوابه یا اون که بیداره ؟چرا با هم خواب نمی بینیم؟ چرا دون خوان ادعا میکنه میشه با هم خواب دید؟ چرا من اینقدر سوال می پرسم ؟ چرا بعضی سوالها جواب نداره ؟ چرا بعضی جوابها سوالش گم شده ؟ چرا ....؟

چکه دوم

وقتی کسی نیست می فهمی وقتی کسی هست یعنی چی . وقتی کسی هست می فهمی وقتی کسی نیست یعنی چی  ( با لحن فیلم های مسعود کیمیایی و گوزن ها خوانده شود ). هنوز دانشمندان نفهمیدن که زندگی هستیش بیشتره یا نیستیش . فکر نکنم تا ابد هم بفهمن چون ربطی به دانشمندها نداره یه بابایی دیگه باید اینو بفهمه اطلاع رسانی کنه که نمی کنه .دقت کردید چرا میگن یه بابایی باید این کارو بکنه نمیگن یه مامانی باید این کارو بکنه؟ این نشونه مردسالاری نیست تو جامعه ؟ راستی این شادی صدر هم شاده هم تو صدره؟ آدمها چه ربطی به اسمشون دارن؟ مثلا امین ها امانت دارن ؟ رضا ها راضین ؟ یک رفیق داشتم به اسم سامان شلخته ترین آدم بود . یک بنده خدایی هم هست یک کم شیرین عقله فکر کنم بشناسیدش اسمش محموده ولی ملعون تر از این وجود نداره . خدا شفاش بده . راستی خدا شفا بده یعنی چی ؟ خب خودش مریض کرده هر وقت که موقعش باشه شفا میده دیگه .کارشو بلده ما که نباید بهش بگیم .راستی چرا ملت روزها رو تعطیل می کنن که بعد از دلگیری روزهای تعطیل شاکی بشن ؟ آدم از خودش شاکی میشه کجا شکایت می کنه ؟ کلاهو چطور قاضی می کنن ؟ من بلد نیستم کلاهمو قاضی کنم وقتی میگن کلاهتو قاضی کن خجالت می کشم روم هم نمیشه بگم بلد نیستم. البته شاید مال اینه که کلاه ندارم  عوضش  من بلدم از کاغذ کشتی و هواپیما بسازم  البته میثاقیان واردتره چون  از چوب بازیکن فوتبال می سازه مثل پدرژپتو که از چوب پینوکیو رو ساخت . پدر ژپتو فقط یک بار این کارو کرد ولی  میثاقیان هر فصل تو لیگ دسته دو از چوب بازیکن می سازه . پدر ژپتو مشهوره میثاقیان رو خارج از ایران نمی شناسن کلا مملکته داریم ؟.اصولا ساختن چیز خوبیه .واسه اینه معتادها میگن داداش ما رو بساز . تو همه معتادها یک میل شدید به ساختن و ساخته شدن هست که تو کمتر قشر دیگه ای پیدا میشه . همشون ژنتیکی مهندسن . از اتاق فرمان اطلاع میدن که وقت من رو به اتمامه

چکه اول

پست های این وبلاگ چکه های روح من هستد روی صفحه کیبورد. به همین سادگی